اتومبیل پونتیاک سیاهرنگ، جلو مغازه لبنیاتی و خواربارفروشی کریمکوین گلر توقف کرد، اما ناگزیر بود دوبله پارک کند. زیرا اتومبیلهای زیادی تقریبا سپر به سپر پارک کرده بودند. در پونتیاک 2 نفر نشسته بودند که لحظاتی خاموش و بیحرکت به بررسی نامهها و اسناد چندی که در کیف و روی زانوان یکی از آنان قرار داشت سرگرم بودند. بامداد روشن و آفتابی و درخشان یکی از روزهای ماه مارس بود و باد غربی در شهر میوزید و نخستین رایحهی بهاری را با خود به شهر میاورد......