راننده توی اوتول چرت میزد. بچهها نشسته بودند دور تا دور میدانگاهی و اوتول سیاه اقلیما را نگاه میکردند و فینشان را بالا میکشیدند. پسرکی از سر شیطنت ریگی پرت کرد که خورد به شیشه اوتول. راننده پرید و کلاه از سرش افتاد. بچهها خنده ترکاندند...
زمستان با طعم آلبالو
دکتر صفوی با چشمهایی پر از غم نگاهم میکند. آنقدر دارد غصهام را میخورد که میخواهم بلند شوم و سر تاسش را ببوسم. با صدای غمگینش میپرسد؟ چرا؟ چرا چنین تصمیمی گرفتید؟ میگویم چون از دست تو به ستوه آمدم. میگویم که از بعد سنگ روی یخ شدنم آن هم چهار شب پشت هم که ساسان نفلهشده خواستم موهایم را ...
نفرین گربه
بعضی از آدمها فکر میکنند هر بلایی دلشان خواست میتوانند سر گربهها بیاورند و بعد هم قسر دربروند. غافل از اینکه بعضی از گربهها «قدرت جادویی» دارند و میتوانند روزگار آدمها را سیاه کنند. «آرتین» و «سینا» و «گیلی» برای سردرآوردن از نفرین جادویی مرموزی راهی سفری ترسناک میشوند و سر از خانهای عجیب وسط جنگلی بارانی درمیآورند. یعنی کدام ...
خونمردگی
فضای رمان از روزگار جنگ آغاز میشود و تا امروز میآید. خانوادهای که در این بحبوحه با ماجراها و وقایعی روبرو میشوند که بر هویت و زندگیشان تاثیرهای عمیقی میگذارد. سوال مهمی که در داستان با آن برخورد میکنیم نیز در همین نکته مستتر است، چه کسی حقیقت را میگوید؟ هرچه زمان جلوتر میرود خواننده با ماجراها و اتفاقهایی مواجه ...
خونخواهی
با این دختر همه ضجههای عمه عذرا را از یاد میبرد. خانهشان را که شده بود جهنم. اتوبوسهای آزادگان را که هر کدامشان که از مرز رد میشدند مادر میافتاد به صرافت تهیه و تدارک که اینبار محمد همراهشان است و از محمد هیچ خبری نمیشد. حنیف را فراموش میکرد که او با دستهای خودش قرآن گرفته بود بالای سر ...
سامار
امشب میروم و درست در همان لحظهای که لال و منگ به نور منعکس شده از پارچ استیل به سقف اتاق خیره مانده و صدای خس خس سینهاش گچ دیوار را میخراشد، و باز همان 1 قسمت بیارزش مغزش دارد کار میکند، آن هم مثل ساعت.بالش را روی صوتش میگذارم. فقط چند ثانیه. نه دست پایی برای زدن دارد نه ...