راننده توی اوتول چرت میزد. بچهها نشسته بودند دور تا دور میدانگاهی و اوتول سیاه اقلیما را نگاه میکردند و فینشان را بالا میکشیدند. پسرکی از سر شیطنت ریگی پرت کرد که خورد به شیشه اوتول. راننده پرید و کلاه از سرش افتاد. بچهها خنده ترکاندند...
به من نگاه کن
شب جا پهن کردیم روی پشت بوم. خوب یادمه. تابستون بود. پسرا زود خوابیدن. من اما خوابم نمیبرد. مادرم خزید زیر لحاف و پشتشو کرد به آقاجون. آقاجون داشت گریه میکرد. من دیدم. یه قطره از گوشه چشمش چکید. یهباره گفت: «مسروره اون دختره رو یادته، اون که شعر میگفت؟» مادرم جلدی روشو گردوند سمت آقاجونم. آقاجون گفت: «یادته، مسروره، ...
زمستان با طعم آلبالو
دکتر صفوی با چشمهایی پر از غم نگاهم میکند. آنقدر دارد غصهام را میخورد که میخواهم بلند شوم و سر تاسش را ببوسم. با صدای غمگینش میپرسد؟ چرا؟ چرا چنین تصمیمی گرفتید؟ میگویم چون از دست تو به ستوه آمدم. میگویم که از بعد سنگ روی یخ شدنم آن هم چهار شب پشت هم که ساسان نفلهشده خواستم موهایم را ...
خونمردگی
فضای رمان از روزگار جنگ آغاز میشود و تا امروز میآید. خانوادهای که در این بحبوحه با ماجراها و وقایعی روبرو میشوند که بر هویت و زندگیشان تاثیرهای عمیقی میگذارد. سوال مهمی که در داستان با آن برخورد میکنیم نیز در همین نکته مستتر است، چه کسی حقیقت را میگوید؟ هرچه زمان جلوتر میرود خواننده با ماجراها و اتفاقهایی مواجه ...
همه دختران دریا
در را که باز کرد، سر بالا گرفت تا صورت مردی را که پشت در ایستاده بود ببیند. صلاح بود. خیلی بهتر از آن شب جلو زندان. خیلی بهتر از آن ناهار یکی دو ماه قبل انقلاب فرهنگی توی یکی از ساندویچیهای انقلاب که ناغافل سر رسیده و نشسته بود روبروی او و دخترخاله، بازو به بازوی مجید. به خیالش ...