کارم را در هتل پراگ طلایی که شروع کردم، رئیس هتل گوش چپ مرا پیچاند و گفت: «اینجا فقط یه خدمتکاری پس یادت باشه که نه چیزی میبینی و نه میشنوی، چی گفتم؟ تکرار کن.» گفتم: «نه چیزی میبینم و نه چیزی میشنوم» اینبار گوش راستم را گرفت و بلندم کرد و گفت: «در عین حال باید چشم و گوشت باز باشه. چی بهت گفتم؟ «تکرار کن» حسابی جا خورده بودم ولی قول دادم که چشم و گوشم باز باشه. اینجوری در هتل شروع به کار کردم...