وقتی پدرم نقش آن پری دریایی را که برای همیشه روی سینهام نقش بسته بود، دید، لحظهای خشکش زد و بعد به مدت طولانی به آن خیره شد، هیچکدام از چشمانش پلک نمیزدند انگار در ذهنش دنبال دلایلی میگشت که ممکن بود آن نشان دریایی و پاکنشدنی را توجیه کند...
۱۴ رمان
Born in Brno-Židenice, Moravia, he lived briefly in Polná, but was raised in the Nymburk brewery as the manager's stepson.
Hrabal received a Law degree from Prague's Charles University, and lived in the city from the late 1940s on.
He worked as a manual laborer alongside Vladimír Boudník in the Kladno ironworks in the 1950s, an experience which inspired the "hyper-realist" texts he was writing at the time.
مرگ آقای بالتیس برگر
عدهای پیرمرد روی نیمکتت در مقابل کارخانه سیمان نشسته بودند و سر همدیگر داد میکشیدند و یقه همدیگر را گرفته بودند و در گوش هم فریاد میزدند. گرد و غبار سیمان میبارید و تمام خانهها و باغها با پودر سنگ سیمان پوشیده شده بودند. من قدم به منطقه خاکآلود گذاشتم. مردی کوچک با داس چمنهای زیر یک درخت گلابی تنها ...
تنهایی پر هیاهو
35 سال است که در کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است. 35 سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کردهام که دیگر به هیئت دانشنامههایی درآمدهام که طی این سالها 3 تنی از آنها را خمیر کردهام...
تنهایی پر هیاهو جیبی
35 سال است که در کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است. 35 سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کردهام که دیگر به هیئت دانشنامههایی درآمدهام که طی این سالها 3 تنی از آنها را خمیر کردهام...
من خدمتکار شاه انگلیس بودم
کارم را در هتل پراگ طلایی که شروع کردم، رئیس هتل گوش چپ مرا پیچاند و گفت: «اینجا فقط یه خدمتکاری پس یادت باشه که نه چیزی میبینی و نه میشنوی، چی گفتم؟ تکرار کن.» گفتم: «نه چیزی میبینم و نه چیزی میشنوم» اینبار گوش راستم را گرفت و بلندم کرد و گفت: «در عین حال باید چشم و گوشت ...
نظارت دقیق قطارها
سرباز آنجا دراز کشیده بود و من روبهرویش دراز کشیده بودم. دهانه تفنگ را روی قلبش گذاشتم. راست و چپ را باهم قاتی کرده بودم. اما با امتحان کردن این دست و بعد در آن یکی در مورد امکان نوشتن توانستم مشکلم را حل کنم. ماشه را چکاندم و آتشی که تا اعماق رفته بود یونیفرم او را سوزاند. سرباز ...