وقتی پدرم نقش آن پری دریایی را که برای همیشه روی سینهام نقش بسته بود، دید، لحظهای خشکش زد و بعد به مدت طولانی به آن خیره شد، هیچکدام از چشمانش پلک نمیزدند انگار در ذهنش دنبال دلایلی میگشت که ممکن بود آن نشان دریایی و پاکنشدنی را توجیه کند...
۱۴ رمان
Born in Brno-Židenice, Moravia, he lived briefly in Polná, but was raised in the Nymburk brewery as the manager's stepson.
Hrabal received a Law degree from Prague's Charles University, and lived in the city from the late 1940s on.
He worked as a manual laborer alongside Vladimír Boudník in the Kladno ironworks in the 1950s, an experience which inspired the "hyper-realist" texts he was writing at the time.
همه ترسهایم
خدایان این سرزمین را ترک کردهاند قهرمانان دوران باستان هرکول و پرومته رخت بربستهاند. همسرم هم بهتر دید این زندگی را ترک کند. درست مثل پرل دختر خاخامی از براتیسلاو که عاشق من بود و من هم عاشق او چون خیلی شبیه همسرم پپسی بود...
قطارهای مراقبت ویژه
اوایل سال 1945 است و آلمان دارد در جنگ شکست میخورد.
داستان در دهکدهای میگذرد که راوی در ایستگاه راهآهن آن
مشغول کار است و شاهد عینی بسیاری از وقایع.
روای جوانی است که از یک سو درگیر ماجراهای عشقی است
و از سوی دیگر نمیتواند به جنگی که هنوز ادامه دارد بیاعتنا بماند.
مرگ آقای بالتیس برگر
عدهای پیرمرد روی نیمکتت در مقابل کارخانه سیمان نشسته بودند و سر همدیگر داد میکشیدند و یقه همدیگر را گرفته بودند و در گوش هم فریاد میزدند. گرد و غبار سیمان میبارید و تمام خانهها و باغها با پودر سنگ سیمان پوشیده شده بودند. من قدم به منطقه خاکآلود گذاشتم. مردی کوچک با داس چمنهای زیر یک درخت گلابی تنها ...
تنهایی پر هیاهو
تنهایی پر هیاهو ماجرای عشق آدمیزاد به کتاب است. اینکه چگونه یک کتاب میتواند برای آدم فراتر از یک کتاب (یک جسمواره) باشد، و ما نیز در مقابل آن، فراتر از یک خواننده و یا مخاطبی گذرا باشیم. راوی مردی به نام هانتا که 35 سال از عمرش را در کاغذ باطله و کار با دستگاه پرس کاغذ سپری کرده ...
تنهایی پر هیاهو
35 سال است که دارم کاغذ باطله روی هم میکوبم و در این مدت آنقدر کتابهای زیبا به سردابهام سرازیر شده که اگر 3 تا انباری میداشتم پر میشد. جنگ دوم جهانی که تمام شد 1 روز شخصی 1 سبد کتاب در داخل طبله هیدرولیک من ریخت، سبدی از زیباترین کتابها. وقتی که ضربان قلبم کمی آرام گرفت، یکی از ...