مجموعه داستان داخلی

بی‌باد بی‌پارو

تازه‌ترین مجموعه داستان‌ فریبا وفی شامل 12 داستان است که درون‌مایه بسیاری از آن‌ها به هم نزدیک است. جهان وفی مملو از اتفاق‌های به ظاهر بی‌اهمیتی‌ است که منشا هراس، ناکامی و در نهایت تحول شخصیت‌های او می‌شود. در همه داستان‌های این کتاب رها بودن و تلاش بر پیدا کردن امنیت است که از عناصر تکرارشونده متن‌هاست. آدم‌ها بیش از دیگری با خود سخن می‌گویند و برای همین رفتارهای بیرونی‌شان گاه تکان‌دهنده و مرموز به نظر می‌رسند. رمز و رازی که از شنیدن صدای قدم‌های مرگ جان می‌گیرد و مخاطب را با سرنوشت‌هایی روبرو می‌کند که در عین داستانی بودن در جستجوی راهی دیگرند... راهی برای رستگاری...

چشمه
9786002296535
۱۳۹۵
۱۳۶ صفحه
۵۳۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریبا وفی
در راه ویلا
در راه ویلا رویم را برگرداندم و راه افتادم. داشتم پاهایم را می‌کشیدم. عرق از پشت گردنم رفت زیر لباسم. بعد صدایی شنیدم. صدا خفه و ناآشنا بود، مثل صدای حیوانی که توی تله‌گیر افتاده. از گلوی من می‌آمد. نمی‌توانستم برگردم. فکر می‌کنم همین ناتوانی از مهربان بودن یا چیزی شبیه آن بود که باعث شده بود دچار خفگی بشوم و حتا نتوانم ...
پرنده من
پرنده من سکوت من گذشته دارد. به خاطر آن بارها تشویق شده‌ام. 7، 8 ساله بودم که دانستم هر بچه‌ای آن را ندارد. سکوت من اولین دارایی‌ام به حساب می‌آمد. . . در طول سال‌هایی که بعد از آن آمد بارها مورد تحسین زن‌های خانواده‌مان قرار گرفتم به خاطر توداری‌ام. به خاطر رازداری‌ام. خیلی زود فهمیدم که به یک صندوقچه می‌مانم با ...
پرنده من
پرنده من سکوت من گذشته دارد. به خاطر آن بارها تشویق شده‌ام. 7، 8 ساله بودم که دانستم هر بچه‌ای آن را ندارد. سکوت من اولین دارایی‌ام به حساب می‌آمد. . . در طول سال‌هایی که بعد از آن آمد بارها مورد تحسین زن‌های خانواده‌مان قرار گرفتم به خاطر توداری‌ام. به خاطر رازداری‌ام. خیلی زود فهمیدم که به یک صندوقچه می‌مانم با ...
همه افق
همه افق ذهنم آزادترین لحظه‌ها را می‌گذراند. گرفتار هیچ فکر و خیالی نبودم. سبک‌بالی پرنده‌های دریایی را داشتم. داشتند آن دورها پرواز می کردند. ممنون زمین بودمو ممنون دریا. ممنون آسمان. ممنون خودم که تکه‌ای از آن‌ها بودم. به طور مبهمی حس کردم که آزادی باید همین باشد. پس تا آن روز فقط طوطی‌وار آن را تکرار کرده بودم، بی‌آنکه بدان واقعا ...
در عمق صحنه
در عمق صحنه اون وقت منو با خودش برد و بهم گفت که خودش دم در وا میایستد و نمی‌آد تو. آخه اگر شوهرش بفهمه پوست از سرش می‌کنه. بعدم گفت: " کاش عبرت گرفته باشه و سر عقل بیاد و دیگه از این کارها نکنه." اون روز رفتم نشستم پشت اون شیشه. آبجی اشرف بیرون ایستاد و با من نیومد تو. می‌ترسیدم. ...
مشاهده تمام رمان های فریبا وفی
مجموعه‌ها