وصل 1000 مجنون (مجموعه نمایشنامه)
... من آمدم
تا در شکوه مهر، روشنایی و زیبایی
که بازتابهای خداوند هستند، زیست کنم.
من اینجا هستم، زندگی میکنم
و هیچکس نمیتواند مرا از پهنه زندگی، زیبایی و حقیقت!
به دیار تاریکی بکشاند.
من اینجا هستم تا برای همه و با همه باشم.
آنچه امروز من در خلوت خود انجام میدهم فردا همگان باز خواهند تاباند.
چیزی را که من امروز با یک دل میگویم و ...
کافه داش آقا
-
رژیسور
میدوم، می نویسم، می خوانم و باز دوباره از نو؛ دویدنی همواره. من که نامم سعید است. همچنان که در طول همه این سالها خواستهام حکی از من بماند به جای، در سینهام بغضی سرشار از دوست داشتن و در سرم چیزی سنگینی میکند که باید جهان و وسعتش را هر باره ببینی و بیاموزی و خلق کنی و بنویسی. ...
ولادت
لیلا!
نامی که ابوالقاسم، برای او انتخاب کرده بود.
حس کرده بود... این نام بر او مناسب است. اکنون به خود میگفت:
لیلایت را ببین. ببین که چطور شده؟ نگاهش کن! خوب و برنا و به کمال، قد کشیده، بزرگ شده و وقت آزمون اوست. هر آنچه را آموخته، تو یادش دادهای ابوالقاسم!
حس میکرد دیگر او را نخواهد دید.
میدانست به زودی به سراغ ...