وقتی زمین دروغ میگوید
میدوم، مینویسم، میخوانم و باز دوباره از نو، دویدنی همواره. من که نامم سعید است.
همچنان که در طول همه این سالها خواستهام حکی از من بماند به جای، در سینهام بغضی سرشار از دوست داشتن است و در سرم چیزی سنگینی میکند که باید جهان و وسعتش را هرباره ببینی و بیاموزی و خلق کنی و بنویسی.
ولادت
لیلا!
نامی که ابوالقاسم، برای او انتخاب کرده بود.
حس کرده بود... این نام بر او مناسب است. اکنون به خود میگفت:
لیلایت را ببین. ببین که چطور شده؟ نگاهش کن! خوب و برنا و به کمال، قد کشیده، بزرگ شده و وقت آزمون اوست. هر آنچه را آموخته، تو یادش دادهای ابوالقاسم!
حس میکرد دیگر او را نخواهد دید.
میدانست به زودی به سراغ ...
من سقراط مجروح را دوستدارم (مجموعه نمایشنامه)
کاش توماس میتونستی دنیای تازه من رو بفهمی! کاشکی میتونستم این طوری که الان هستم، با تو حرف بزنم. مری توی برنامهاش میگه، شانس در ایمان جایی نداره، شانس درخواست خدا هم، که اصلا جایی نداره. ولی او یادم داد. به من گفت، معنی واقعی ایمان کجاست! دعا معناش اینه تا بدونیم اون طرف تنهاییهای ما، همیشه خداوند ایستاده. توماس! ...
کافه داش آقا
-
وصل 1000 مجنون (مجموعه نمایشنامه)
... من آمدم
تا در شکوه مهر، روشنایی و زیبایی
که بازتابهای خداوند هستند، زیست کنم.
من اینجا هستم، زندگی میکنم
و هیچکس نمیتواند مرا از پهنه زندگی، زیبایی و حقیقت!
به دیار تاریکی بکشاند.
من اینجا هستم تا برای همه و با همه باشم.
آنچه امروز من در خلوت خود انجام میدهم فردا همگان باز خواهند تاباند.
چیزی را که من امروز با یک دل میگویم و ...