roxanaa

roxanaa

دوست داشتم آن کسی باشم که از فرط دانایی رو به سکوت می آورد، اما نشد!

آخرین فعالیت‌ها


  • انتخاب 1
    ستاره داد
  • بیلی
    ستاره داد
  • آئورا
    ستاره داد
  • یک بعلاوه یک
    ستاره داد
  • ربه‌کا
    ستاره داد
  • غرور و تعصب
    ستاره داد
  • هم‌خونه
    ستاره داد
  • غزال
    ستاره داد
  • پریچهر
    ستاره داد
  • بیلی
    برای بیلی نوشت :

    این رمان در کل موضوع خوبی داره اما گاهی به شدت خسته کننده میشد طوری که چندبار میخواستم از خوندنش صرف نظر کنم البته فکر میکنم بخاطر ترجمه اش بود به نظر من ترجمه خوبی نداره پر از غلط نوشتاری حتی ویراستاری خوبی هم نداره و همچنین از نظر من پایان جالب و هوشمندانه ای نداشت اما جلد زیبایی داره!

  • بیلی
    از بیلی :

    با کینه به هم نگاه می‌کردیم. او، حتما به خاطر این که همه چیز تقصیر من بود و من، به خاطر این که هیچ دلیلی نمی‌دیدیم که این طور نگاهم میکند. (...)

  • بیلی
    از بیلی :

    معنای «احترام» آنقدر پوچ بود که حتی نمی‌توانستم آن را درک کنم! همیشه فکر می‌کردم که کار احمقانه ای بود که نامه‌ها را با چیزهایی مثل «با تمام احترام رئیس جمهور» و امضا در زیرش تمام کنیم. (...)

  • بیلی
    از بیلی :

    تمام دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هر چقدر دست و پا بزنی باز هم از روی تپه‌های کثیفش لیز می‌خوری و به جای اولت باز می‌گردی؛ اما در دنیا چیزی برجسته و مقدس وجود دارد، آن هم یکی شدن دو موجود ناقاص و بسیار بد است. (...)

  • بیلی
    از بیلی :

    آنها مثل سگ میدویدند؛ به یکدیگر غذا می‌دادند؛ با هم مست میشدن، باهم هشیار میشدند، باهم دعوا میکردند، یکدیگر را تنها میگذاشتند، از همدیگر خسته میشدند، یکدیگر را لوس میکردند، خودشان را برای هم لوس میکردند، از هم متنفرمیشدند، از هم فاصله می‌گرفتند، از نو شروع میکردند، یکدیگر را ناامید میکردند، تحسین میکردند، هم را ازنو میشناختند، تمام راه به هم کمک میکردند و بویژه یاد گرفتند که در همه ... (...)