صبح بود. خورشید پهنه دریا را درخشان کرده بود و یک مایل دورتر قایقی همنشین آب شده بود و برای پرندگان آن اطراف، این یعنی صبحانه. هزاران مرغ دریایی که برای تکهای غذا اینور و آنور میپریدند و با هم درگیر میشدند، قشقرقی راه انداخته بودند که نوید روز پر جنبوجوش دیگری را میداد. اما کمی آن طرفتر، دور از هیاهو و درگیری و قایق و ساحل، جاناتان مرغ دریایی مشغول تمرین بود...