عجب فکر بکری دارد این ننه. با خوشحالی چرتی را میگیرم و کهنه چرک را به پایش گره میزنم. آنقدر محکم که صدای جیکش در میآید. ننه میگوید: «ئی جوری که پاش ورم میکنه.» و خودش بند را شلتر به پای چرتی میبندد و توی حیاط ولش میکند. تریشه باریکی از پارچه را هم میدهد به خودم: «اینه نگهاش دار که یادت نره پارچهاش چه رنگی بود.»