ادبیات نوجوان

زمانی که هم‌سنگر پیکاسو بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 4)

آیا اصلا همچین چیزی امکان دارد؟ این‌که دایی آدم با نقاش معروفی مثل پیکاسو، هم‌سنگر بوده باشد. اما «دایی سامان» در یادداشت‌هایش نوشته که چطور همراه پیکاسو در جنگ شرکت کرده! «مانی» و باقی بچه‌های فامیل باز هم رفته‌اند سراغ روزنامه‌های قدیمی و یادداشت‌های روزانه دایی سامان. در ادامه خاطرات دایی این‌طور می خوانند: دایی سامان همراه «پیکاسو»، «همینگوی» و چند نفر دیگر به سفری ماجراجویانه می‌روند و می‌زنند به دل حادثه و جنگ. تا این‌که یک اتفاق ناگوار حال همه را می‌گیرد. ولی پیکاسو می‌تواند از دل هر ماجرایی یک شاهکار خلق کند.

هوپا
9786008869115
۱۳۹۶
۱۷۶ صفحه
۱۱۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدرضا مرزوقی
بارداری بی‌هنگام آقای میم
بارداری بی‌هنگام آقای میم اثری با موضوعی گیرا که با پردازشی اثر گذار، ما را به درون رخدادی در زندگی آقای میم می‌برد؛ رخدادی که سرتاپای زندگی او را در می‌نوردد تا از مردی پوسیده اما بهرمند از زندگی هر روزه، انسانی نیرومند و سرشار از زندگی‌ای انسانی بسازد.
باید حرفای دیشبمو جدی می‌گرفتی
باید حرفای دیشبمو جدی می‌گرفتی «باید حرفای دیشبمو جدی می‌گرفتی» بهار هشتاد و سه نوشته شد. نوشته سالها در محاق غیر مجاز بودن ماند و ماند تا با تمهیداتی، کمی از آن سمت و کمی از این سمت، توانستیم امسال مجوزش را بگیریم. برای این کتاب به چند جلسه در وزارت ارشاد، در دوره‌های مختلف چند وزیری که در طی این سال‌ها آمدند و رفتند ...
زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 5)
زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 5) -
زمانی که هم سبیل دالی بودم (بچه محل نقاش‌ها 6)
زمانی که هم سبیل دالی بودم (بچه محل نقاش‌ها 6) چه حالی پیدا می‌کنی اگر دایی‌ات یک فلش مموری به تو بدهد و بعد از باز کردن آن او را در فیلمی قدیمی کنار سالوادور دالی ببینی که در حال بازی با سبیل‌های درازش رو به دوربین می‌گوید: «تنها تفاوت من با یک دیوانه این است که من دیوانه نیستم!» دایی سامان که تازه از سفر اسپانیا برگشته برای بچه‌ها ...
دلهره‌های خیابان وحید
دلهره‌های خیابان وحید عجب فکر بکری دارد این ننه. با خوشحالی چرتی را می‌گیرم و کهنه چرک را به پایش گره می‌زنم. آن‌قدر محکم که صدای جیکش در می‌آید. ننه می‌گوید: «ئی جوری که پاش ورم می‌کنه.» و خودش بند را شل‌تر به پای چرتی می‌بندد و توی حیاط ولش می‌کند. تریشه باریکی از پارچه را هم می‌دهد به خودم: «اینه نگه‌اش دار ...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا مرزوقی
مجموعه‌ها