رمان خارجی

بعضی زن‌ها

آرچي مك‌لاورتي صدايي براي آواز داشت كه هركس يك‌بار مي‌شنيد هرگز فراموش نمي‌كرد. صدايي صاف و محكم. كلمه‌ها را نيمي فرياد و نيمي آواز ادا مي‌كرد. آواز محزون و يكنواخت و بي‌پيرايه‌اش، چيزهايي را بيان مي‌كرد نگفتني، واضح و شمرده. از رز هم با آواز خواستگاري كرد، برايش خواند: «هرگز زن يك جوان بي خاصيت نشو.»...

ليدا طرزی
9789643378363
۱۳۹۵
۲۴۴ صفحه
۲۸۴ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
جمعی از نویسندگان
صفحه نویسنده جمعی از نویسندگان
۲۸۸ رمان ...
دیگر رمان‌های جمعی از نویسندگان
قصه‌هایی برای 8 ساله‌ها
قصه‌هایی برای 8 ساله‌ها قصه‌هایی برای هشت ساله‌ها، مجموعه 9 قصه است. قصه‌هایی مثل: عنکبوت رقصان، اژدهایی در جامدادی ویلیام و قطار اشباح بدون شبح و... را بخوان! همان‌طور که از اسم قصه‌ها پیداست، هر قصه حال و هوای خاصی دارد و این تنوع باعث می‌شود که این مجموعه بسیار جذاب و سرگرم‌کننده باشد. بهتر است قصه‌ها را بخوانید، تا هم لدت ببرید و ...
کلاف سردرگم (گزیده‌ای از داستان‌های امروز)
کلاف سردرگم (گزیده‌ای از داستان‌های امروز) ناگهان چون پلنگی خشمناک راه افتاد. اتفاقا این آقای معلم لهجه غلیظ شیرازی داشت و اصرار داشت که خیلی خیلی عامیانه صحبت کند. همین‌طور که پیش می‌آمد با لهجه خاصش گفت: ‹‹به‌به نره‌خر. مثل قوال‌ها صورتک زدی؟ مگه اینجا دسته هفت صندوقی آوردن؟››
داستان‌های با اجازه (مجموعه داستان‌های کوتاه چند تن از نویسندگان امروز)
داستان‌های با اجازه (مجموعه داستان‌های کوتاه چند تن از نویسندگان امروز) آیا اجازه گرفتن از صاحب اثر در ترجمه اهمیتی دارد؟ آیا در جایی که مسئله‌ی کپی رایت آثار خارجی رسمیت ندارد، می‌توانی سراغ نویسنده و پدیدآورنده‌ای بروی و از او بخواهی که اجازه دهد کارش را به زبان خودت برگردانی؟ از زمانی که کار ترجمه را آغاز کردم، این دغدغه‌ها را داشتم که با نویسنده یا صاحب قانونی اثر تماس ...
رویای ارواح
رویای ارواح روزگاری دو نفر کارمند دولت بودند، هر دو کله‌پوک. یک روز ناگهان خود را در جزیره‌ای متروک دیدند گویی با قالیچه پرنده به آن جزیره فرستاده شده بودند. تمام سال‌های عمرشان را در یک اداره دولتی و در بایگانی گذرانده بودند؛ آنجا به دنیا آمدند، بزرگ شده و پیر شدند و در نتیجه کوچک‌ترین تصوری از فضای خارج از اداره ...
مردی پر از ماهی گلی و 8 داستان دیگر
مردی پر از ماهی گلی و 8 داستان دیگر از کدام شهر آمدی؟ مشهد روی کارت می‌نویسد: «آهو» و زیر آن امضایی می‌زند و کارت را به دستم می‌دهد. اتوبوس منتظر من و دو دختر دیگر است. در صندلی جاگیر می‌شوم و لبخند می‌زنم. دیدی که شد مادر، پیدایش می‌کنم. با همان یک نشانه. کاغذی از کیفم بیرون می‌آورم. از کنار تاخوردگی جمله‌ای پیداست: «... که ضامن شد تا ...
مشاهده تمام رمان های جمعی از نویسندگان
مجموعه‌ها