شعر

دفتر اول (احمدرضا احمدی)

چقدر این باران دوستانه. بر سر من و تو بارید. شاید هم از همان باران دوستانه بود. که ما یکدیگر را گم کردیم. درختان جوانه زده بودند. که ما یکدیگر را گم کردیم. گم شدن تو و عشق من. محسوس بود. به آسانی نمی‌توانستیم. از آن دل بکنیم. مرگ به آرامی سراغ ما می‌آمد. دیگر قهرمانی در باران نبود. که من به او پناه بیاورم.

2500310076194
۱۳۹۵
۸۴۸ صفحه
۱۵۱ مشاهده
۰ نقل قول
احمدرضا احمدی
صفحه نویسنده احمدرضا احمدی
۳۰ رمان احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه‌الاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
دیگر رمان‌های احمدرضا احمدی
در همه جهان ناگهان چراغ‌ها روشن شدند
در همه جهان ناگهان چراغ‌ها روشن شدند کودکان جهان ناگهان از نسیم صبح‌گاهی بیدار شدند به میدان‌ها آمدند. جهان در رنگ بنفش غرق شد، جهان بنفش شد.
عروس و داماد در باران
عروس و داماد در باران یک هفته بود باران می‌بارید. عروس در کنار آینه نشسته بود. در آینه نگاه می‌کرد. در انتظار داماد بود. روز جمعه عروسی عروس و داماد بود. بیرون از خانه عروس باران می‌بارید.
دیگر باران نمی‌بارید
دیگر باران نمی‌بارید ناگهان در روز جمعه، بارانی آبی‌رنگ بر شهر بارید. ناگهان در روز جمعه، بارانی صورتی‌رنگ بر شهر بارید. ناگهان در روز جمعه، بارانی زرد رنگ بر شهر بارید.
پسرک دریا را نگاه کرد و گفت
پسرک دریا را نگاه کرد و گفت در یک صبح مه‌آلود که دریا طوفانی بود پسرکی با چشمان آبی به رنگ دریا از دریا روئید. کبوتران سفید از نگاه پسرک آبی رنگ شدند. کنار دریا ماهیگیران به دریا خیره بودند که طوفان تمام شود تا برای ماهیگیری به دریا بروند. دریا که آرام شد ماهیگیران به دریاه خیره بودند و نمی‌توانستند باور کنند پسرکی از دریا روئیده ...
پروانه روی بالش من
پروانه روی بالش من با ذره‌بین پروانه را که روی بالش من نشسته بود نگاه کردم پروانه بزرگ شد یک هواپیما شد در فرودگاه مسافران سوار هواپیما شدند.
مشاهده تمام رمان های احمدرضا احمدی
مجموعه‌ها