پیتون غرق در فکرهایش گام برداشت و زیر نور کمرمق ماه زمزمه کرد: «گفتی اسم آن پسرک چه بود؟» رزوانداد با آهستهترین صدایی که از حلقوم خشدارش برمیآمد گفت: آراستی! اما فکر نکن که پیدا کردن و به چنگ آوردنش از دست آن گوی دیوانه آسان است. جادوگر جواب داد: «خوب حواست را جمع کن و به من بگو آیا چیز دیگری مانده که من ندانم؟...»