شعر

وقت خوب مصائب

هر کس به نوع خودش جهان را می‌بیند. اگر من بخواهم به شکلی که دیگران جهان را می‌بینند، جنگ را می‌بینند،انقلاب را می‌بینند ببینم؛ این مال خودم نیست. من به نوع خودم، با عینک خودم، می‌بینم و آن چیزها در من استحاله پیدا می‌کند. خیلی وقت هم دست من نیست که این استحاله چه نتیجه‌ای می‌دهد... باید به اصل شعر اندیشید، حاشیه‌ها بهانه است. روابط شعری را که می‌نویسم کشف نمی‌کنند بلکه آن را با شعر گذشته و شعر دیگران می‌سنجند... برای این که یک ساختمان تازه بسازند ساختمان قدیمی را خراب می‌کنند. من شعرم را روی بنای دیگری نساختم. شعر من گذشته‌ای ندارد. از خودش شروع می‌شود... گاهی کلمات هستند که ایجاد تصویر ذهنی می‌کنند و تو مجبوری برای تصاویر کلمه پیدا کنی؛ و گاهی هم برعکس. این‌ها به همدیگر راه دارند... پایه اصلی شعرم در جوانی تخیل بود و رویا. در این سن حافظه هم اضافه شده است... من شعرم را از نیما آغاز نکردم. من راه جداگانه‌ای می‌روم. نیما راه خودش را رفته است...

آوا نوشت
9786007042267
۱۳۹۵
۱۸۴ صفحه
۱۷۷ مشاهده
۰ نقل قول
احمدرضا احمدی
صفحه نویسنده احمدرضا احمدی
۳۰ رمان احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه‌الاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
دیگر رمان‌های احمدرضا احمدی
پروانه روی بالش من
پروانه روی بالش من با ذره‌بین پروانه را که روی بالش من نشسته بود نگاه کردم پروانه بزرگ شد یک هواپیما شد در فرودگاه مسافران سوار هواپیما شدند.
عروس و داماد در باران
عروس و داماد در باران یک هفته بود باران می‌بارید. عروس در کنار آینه نشسته بود. در آینه نگاه می‌کرد. در انتظار داماد بود. روز جمعه عروسی عروس و داماد بود. بیرون از خانه عروس باران می‌بارید.
مسافرخانه بندر بارانداز
مسافرخانه بندر بارانداز در باران راه می‌رفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقه هفتم، در طبقه صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایه‌اش را در پشت پرده دیده بودم.
در 1 پرانتز به دنیا آمدم
در 1 پرانتز به دنیا آمدم شاعری که طی سال‌ها دوست ما شده بود و هر روز شعر می‌نوشت. در هنگام بیماری به دیدار ما می‌آمد. برای ماه گل سرخ و دارو می‌آورد. وقتی شنیدیم سکته کرده است به بیمارستان رفتیم. من و نقطه، دو نقطه، ویرگول سوار آساتنسور شدیم. در آسانسور مردم ما را با وحشت نگاه می‌کردند...
در همه جهان ناگهان چراغ‌ها روشن شدند
در همه جهان ناگهان چراغ‌ها روشن شدند کودکان جهان ناگهان از نسیم صبح‌گاهی بیدار شدند به میدان‌ها آمدند. جهان در رنگ بنفش غرق شد، جهان بنفش شد.
مشاهده تمام رمان های احمدرضا احمدی
مجموعه‌ها