میگویم: «آیا کارم اشتباه بود که شما را به این دنیا احضار کردم؟ همسرم میگوید شما مانع به سوگ نشستن مردم میشوید، یعنی این حالت شما مانع پذیرش واقعیت میشود؛ واقعیتی که در آن خود واقعیتان مرده است.» پرزیدنت ته ریشش را با دست میمالد. نگاهش را به پایین میدوزد و میگوید: «کار از کار گذشته.» عجیب است، قبلا در برنامه شصت دقیقه به این جمله اشاره کرده بود؛ همان جایی که بابت قانونی کردن وجود زنبورهای رباتی برای استفاده شهری، ابراز تاسف کرد. میپرسم: «آیا میدانید من شما را ساختهام؟» میگوید: «ما همه آزاد به دنیا میآییم و کسی نمیتواند دیگری را معامله کند یا بسازد.» «ولی شما به دنیا نیامدهاید؛ من الگوریتمی بر اساس عملکرد هسته لینوکس نوشتهام. شما یک موتور تحقیقی متن باز هستید که با بوت تبادل دو طرفه و مترجم ویدئویی یکی شدهاید. این برنامه وب و آرشیو عکسها و ویدئوها و اطلاعات فردی را زیر و رو میکند؛ یعنی هر چیزی که اکنون میگویید، قبلا گفتهاید.» برای نخستین بار پرزیدنت ساکت میشود. میپرسم: «آیا میدانید که زنده نیستید و مردهاید؟» پرزیدنت بیهیچ تردیدی میگوید: «پایان زندگی، نوع دیگری از آزادی است.»