33193
وجود انسانی سیستمهایی رو خلق کرده که زندگیهامون رو به صورت جداگانه قانونمند کرده. سیستمهایی که ما رو برده کرده و نمیتونیم تغییر کنیم. ما بردگان اقتصادیم، بردگان یک دیکتاتوری کاپیتالیستی عظیم. تنشهای اجتماعی دارن رشد می کنند و هر روز بدتر و بدتر میشن. مردم توی زندانهای اقتصادی دارن گرسنگی میکشن. از مردم وسایل و کرامت و غرورشون رو ...
از عشق و 3 نمایشنامه دیگر
یک: 36 ساله.
دو: 34 ساله.
سه: 47 ساله.
چهار: 38 ساله.
پنج: 47 ساله.
شش: 39 ساله.
سه: نه، یه کمی صبر کن دیگه...
دو: من باید...
سه: صبر کن الان نرو!
دو: آخه من باید برم.
سه: یه لحظه فقط... یه کمی دیگه.
دو: نه، نمیخوام... آخه باید... من باید...
سه: خب من هم باید...
دو: نمیخوام برم. ...
جنگ
شاید کور باشم، اما هنوزم یه انسانم. حق منه که بهم احترام گذاشته بشه. من توی جنگ بودم. من اون بیرون، از کشورم، خانوادم، پدرم و مادرم، زنم و بچههام دفاع میکردم. هر روز و هر شب مرگ رو جلوی چشمام دیدم. میخوام این طوری حس کنم که داری نگام میکنی. اون وقت کمتر احساس تنهایی میکنم. بعضی وقتا حس ...
آهنگ بیصدا و 3 نمایشنامه دیگر
اولوف: «بذار پالتوت رو بگیرم.»
یوناس: «بفرما»
اولوف: «ممنون خب، حالا خونهایم دیگه.»
یوهانا: «آره دیگه، باز هم خونهایم.»
اولوف: «خیلی حس عجیبیه! نه؟»
یوهانا: «چی؟»
اولوف: «عجیب نیست؟»
یوهانا: «چی عجیب نیست؟»
اولوف: « همین توی خونه بودن. حس عجیبیه. دوباره باز هم توی این خونهای. انگار نه انگار. انگار هیچچی رخ نداده!»