زنی که تابستان گذشته رسید
نمیشد شمردشون، همهشون وحشی بودن، زیر نور ماه لهله میزدن و چشماشون برق میزد، انگار همهشون هار بودن، ما شروع کردیم به دوئیدن، اونا هم دنبال ما میدوئیدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمیکردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمیکردم، چون حالا مطمئن بودم همه سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن ...
سلام خانم جنیفر لوپز
وقتی چشمهایش را باز کرد، هنوز در جاده بودند. دختر با دقت به ساعتش نگاه کرد، مثل اینکه ساعتش از کار افتاده بود. به مرد گفت: ببخشید به بزرگراه نرسیدیم؟ ...
مرد گفت: «بعد از بزرگراه، مسیرت کجاست؟»
دختر گفت:«تقاطع بزرگراه، همون جاده که...»
مرد گفت:«بشین میبرمت...»
به یکی از ماموران پلیس گفتم: «اینجا چه خبر است؟ این همه آدم چه میخواهند؟...»
پلیس همان لبخند ...
اسرار انجمن ارواح
سیندرلا کفش را برداشت. نگاهی به آن انداخت و غرق در خاطرات دور، لبخند زد. چیزی عوض نشده بود. گرچه از زمان ازدواج او با شاهزاده قصهها سالها می گذشت، اما او همیشه سیندرلا بود و باید احساس خوشبختی میکرد. این رسم قصه است.
((سیندرلا))
صدای شوهرش در سکوت شب او را ترساند. کفش بلور از دستش افتاد و هزار تکه شد ...
من آناکارنینا نیستم (داستان کوتاه)
کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
زبان
فارسی
...