زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق
شاهزاده:
مرا رها کن، اینگونه که چون سایه در تعقیب منی، همگان به من میخندند.
زن:
نه آقا... همگان به من میخندند! اما بگذارید بخندند... که این مردم اندوهگین و دلمرده را شاید، زهر خندی از تماشای عطش عاشقی، کمی به وجد آورد... مرا باکی نیست.
آخرین پری کوچک دریایی
متقاعد کردن دخترا کار سختی نبود. مطمئنم که اونا به هر حرفی که بگی گوش میدن اما متقاعد کردن خودت برای راهانداختن این نمایش... به هر حال متشکرم. نه فقط برای این که به من کمک کردی، بیشتر به این خاطر که کاری کردی که هیچ نفعی به حال خودت نداشت. حال نمیدونم به کدومش بیشتر احتیاج دارم؟ به پاکی ...
برخورد نزدیک از نوع آخر (و سرخ سوزان) نمایشنامه
قاضی: حکم این است: سرکار خانم نسترن سماوات، شما باید طبق حکم دادگاه منکرات، به عقد دایم آقای آرش معتمد دربیاین! این حکم از این لحظه، تا سه روز دیگه لازمالاجراست.
نسترن: نه آقا ـ نه! من راضی نیستم... جمع کنید این بساطو... آقا من صد بار گفتم که نمیخوامش، چرا حکم زور میدین... تولدمون زورکی، مردنمون زورکی، لااقل بذارین اختیار ...
شیدا و صوفی
خیابانها همه شبیه هم بودند. تا حالا زندان نرفته بودم. با خودم گفتم، باز خودشیرینی جلو رئیس؟ آخر این چه سوژهای بود که قبول کردی؟ پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه، منتظر حکم قصاص است. خانواده دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند. میدانستم که اسم دختر صوفی بوده، هفده ...
کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
زبان
فارسی
...