رمان ایرانی

سفر عشق به سلطان ساوالان

چه کسی پای در راه هفت شهر عشق می‌گذارد و چه کسی هنوز اندرخم آن کوچه مانده؟ عبور از مراحل زندگی برای اهل دل حکایتی است شنیدنی؛ به ویژه که سیاق آن مبتنی بر عرفان ایرانی باشد و در قالب قصه‌ای دلنشین و عاشقانه بیان شود. داستان هفت شهر عشق و قصه سیمرغ را بسیاری شنیده‌اند: قصه‌ای که تمثیل زندگی‌ست و بیانگر این‌که دنیا، نشانه‌ای از تنوع و گوناگونی است و در مسیر زندگی، ما مردمان از این تنوع و هزارگونه‌گی آغاز می‌کنیم و می‌خواهیم به وحدت و یگانگی برسیم. عطار بزرگ نیز همین را می‌گوید: در یکی از برجسته‌ترین آثار عرفانی در ادبیات ایران و جهان که توصیفی است از آغاز سفر با «تن‌ها» و رفتن به سوی یکی شدن و رسیدن به یک «تنها»! امروز اما روایتی دیگر و امروزی از این شاهکار قدیم و ادبی را با قلم نویسنده سه نسل و معاصر می‌خوانیم که بسیاری در چند دهه با سیاق او آشنا هستند: نویسنده‌ای که شهره است به توصیف عواطف انسانی با لطیف‌ترین بیان ممکن تا جایی که قصه، خواننده را لحظه‌ای رها نمی‌کند. پس همراه شویم در بیان به روز شده از ماجراها و اتفاقاتی که در این قصه بر قهرمان امروزی او گذشته تا سرانجام کار و رسیدن «سی‌مرغ» به «سیمرغ».

شادان
9786007368558
۱۳۹۷
۳۱۰ صفحه
۲۵۵ مشاهده
۰ نقل قول
اعتمادی ۱۳ رمان Awarded the Nobel Prize in Literature in 1915 "as a tribute to the lofty idealism of his literary production and to the sympathy and love of truth with which he has described different types of human beings."
دیگر رمان‌های اعتمادی
گنجشک‌های غم
گنجشک‌های غم اصلا نمی‌توانم باور کنم که تمامی این خصوصیات متعلق به 1 نفر باشد! نه! تو آن آدم دیروز نیستی که بی‌تردید کس دیگری در وجود توست تو را فرمان می‌دهد آخر چطور ممکن است که به ناگاه، آن همه مهر و عشق به کین و سنگدلی مبدل گردد من وقتی نگاهت می‌‌کنم دلم می‌گیرد، درست مثل وقتی پشت پنجره مه گرفته در یک غروب زمستان که دلگیر است و یاس‌آور به گنجشک‌های تنهایی ...
کفش‌های غمگین عشق
کفش‌های غمگین عشق لحظه‌ای گوش فرا دهیم... لحظه‌ای گوش جان سپاریم به زیباترین ترنم زندگی. آن هنگام که قدم‌ها، صدای عشق می‌دهند و هر گام، نسیم دلدادگی با خود دارد. تردید نکنید... این صدای پای یک عاشق است ...
بازی عشق
بازی عشق تصور می‌کنم هنوز تجربه‌ای از دلتنگی نداری تا ببینی که زیباترین خاطره‌ها وقتی که حضور نداری و دلت اینجا نیست بی‌رحم‌ترین ‌شان می‌شود و بر جسم و جان تازیانه می‌زند. من دلتنگم اگرچه می‌دانم تو نیستی من تو را طلب نمی‌کنم و تو مرا البته چون صبوری پیشه کرده‌ام و تو از سر بی‌نیازی.
عالی‌جناب عشق
عالی‌جناب عشق روایت عشق را بارها از زبان بسیاری شنیده‌ایم. ولی امروز نگاهی دیگر گونه از لطافت و زیبایی عشق را می‌آزماییم... نگاهی که طیف وسیعی از مردمان را دربرمی‌گیرد: از جوانان امروز تا جوانان دیروز . و آن‌گاه که به پایان کتاب می‌رسیم، می‌دانیم که چرا «عالی‌جناب عشق»...
مشاهده تمام رمان های اعتمادی
مجموعه‌ها