رمان ایرانی

تیراندازی در باک‌هد

لهجه‌ات خیلی آمریکایی بود. اگر لیلا اسمت را نگفته بود، باور نمی‌کردم ایرانی باشی. تاکسیدو پوشیده بودی با پاپیون مشکی و پیراهن سفید. گفتی: ”متوجه اسمتان نشدم حنا یا هنا؟“ گفتم ”هیچکدام. اسم من هنار است.“ اسمم را دو بار تکرار کردی بعد پرسیدی ”این اسم از کجا می‌آید؟“ شانه‌هایم را بالا انداختم: ”حدس بزنید!“

نشر ورا
9786009830145
۱۳۹۷
۱۴۸ صفحه
۸۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های ناهید کبیری
مرا به بغداد نبرید (مجموعه قصه)
مرا به بغداد نبرید (مجموعه قصه)
کشتی ماه عسل
کشتی ماه عسل
شب و ستاره‌ها و سارا
شب و ستاره‌ها و سارا شراره خانم می‌آید جلو. لباس مشکی تنگ کوتاهی پوشیده که از روی شانه‌هاش با دو بند باریک گره می‌خورد. پارچه لباسش از آن گران‌هاست. برق می‌زند. ساتن است. «چه عجب بفرمایین تو سالن!» من همان‌جا روی صندلی می‌نشینم و از او تشکر می‌کنم. کوهیار در لیوان شراره خانم یخ می‌ریزد. دست راست شراره خانم پر از النگوست. النگوهای نازک نقره‌ای. ...
با دمپایی‌های لنگه به لنگه
با دمپایی‌های لنگه به لنگه در ساعت 5 عصر با آن شکل و شمایل اتو زده از جلو چشم‌های حیرت زده زنش می‌گذرد و به طرف پارکینگ به راه می‌افتد. بوی ادکلنش بعد از 1000سال خانه را پر کرده و زنش را به عطسه انداخته است. سر راه 1 دسته رز زرد می‌خرد. گلی که می‌داند مرجان چقدر دوست دارد...
مشاهده تمام رمان های ناهید کبیری
مجموعه‌ها