35 سال است که در کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است. 35 سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کردهام که دیگر به هیئت دانشنامههایی درآمدهام که طی این سالها 3 تنی از آنها را خمیر کردهام...
۱۴ رمان
Born in Brno-Židenice, Moravia, he lived briefly in Polná, but was raised in the Nymburk brewery as the manager's stepson.
Hrabal received a Law degree from Prague's Charles University, and lived in the city from the late 1940s on.
He worked as a manual laborer alongside Vladimír Boudník in the Kladno ironworks in the 1950s, an experience which inspired the "hyper-realist" texts he was writing at the time.
قطارهای مراقبت ویژه
اوایل سال 1945 است و آلمان دارد در جنگ شکست میخورد.
داستان در دهکدهای میگذرد که راوی در ایستگاه راهآهن آن
مشغول کار است و شاهد عینی بسیاری از وقایع.
روای جوانی است که از یک سو درگیر ماجراهای عشقی است
و از سوی دیگر نمیتواند به جنگی که هنوز ادامه دارد بیاعتنا بماند.
مرگ آقای بالتیس برگر
عدهای پیرمرد روی نیمکتت در مقابل کارخانه سیمان نشسته بودند و سر همدیگر داد میکشیدند و یقه همدیگر را گرفته بودند و در گوش هم فریاد میزدند. گرد و غبار سیمان میبارید و تمام خانهها و باغها با پودر سنگ سیمان پوشیده شده بودند. من قدم به منطقه خاکآلود گذاشتم. مردی کوچک با داس چمنهای زیر یک درخت گلابی تنها ...
همه ترسهایم
خدایان این سرزمین را ترک کردهاند قهرمانان دوران باستان هرکول و پرومته رخت بربستهاند. همسرم هم بهتر دید این زندگی را ترک کند. درست مثل پرل دختر خاخامی از براتیسلاو که عاشق من بود و من هم عاشق او چون خیلی شبیه همسرم پپسی بود...