کنستانسیا
دختری میان آفتابگردانهای پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیم گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر به او میگوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا...
به نام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبه تاریخ نابودت کند...
ما را با خاطرهات حفظ کن...
ما را ...
درخت پرتقال
کارلوس فوئنتس نویسنده شهیر مکزیکی در کتاب «درخت پرتقال»، نگاه سنتی به تاریخ را به پرسش گرفته و یکی از آزادانهترین آثارش را خلق کرده است. فوئنتس پرتقال را نماد مکزیک و اسپانیا میداند. در این اثر همه چیز از ترکیب 2 جنبه متفاوت شکل میگیرد، از به همآمیختگی دو فرهنگ، دو ملت، دو خون. او امتزاج عناصر تاریخی و ...
ارکیدهها در مهتاب
هیچ یک از دو زن سن مشخصی ندارند، سنشان بین 30 تا 60 سال تغییر میکند. گاهی جوان شده و به 30 سالگی نزدیک میشوند و گاه پیر شده و به 60 سالگی میرسند. در تمام طول نمایشنامه دولورس مانند یک روستایی مکزیکی مقلد و پیرو مد ظاهر میشود: گیسوانش را روی سرش جمع کرده، سنجاق سرش به رنگ ...
پوست انداختن
آنچه پیوندتان میداد فقط دستهاتان بود. پیش پایش زانو میزدی تا بر این رابطه نامی بگذاری. او ایستاده پیش روی تو، تو زانو زده در پایش، پاهایش را بغل میکردی محکمتر و محکمتر دستهایت را تا کمرش بالا میبردی و او خم میشد و فقط دستهایت را میگرفت، تو همیشه فروتر، خاکسار، او همواره فراتر. بلند میشدی، ایستاده میطلبیدیش، دستهایتان ...