کودک و نوجوان

رستم و اسفندیار (قصه‌های تصویری از شاهنامه 5)

در زمان‌های قدیم، پهلوانی بود به نام اسفدیار. اسفندیار پهلوانی شجاع ورویین‌تن بود؛ یعنی هیچ سلاحی تنش را زخمی نمی‌کرد. اگر شمشیر به بدنش می‌خورد، تن او زخمی نمی‌شد. اگر تیری به او می‌خورد، تیر در بدنش فرو نمی‌رفت. به هیمن خاطر، اسفندیار در همه جنگ‌ها پیروز می‌شد و با هر پهلوانی که می‌جنگید، او را شکست می‌داد.

قدیانی
9789645360564
۱۲ صفحه
۸۰ مشاهده
۰ نقل قول
حسین فتاحی
صفحه نویسنده حسین فتاحی
۱۰ رمان شاهرخ مسكوب متولد 1304 شمسی بابل. دوره ابتدائی را در مدرسه علميه پشت مسجد سپه‌سالار تهران گذراند. از كلاس پنجم ابتدائی مطالعه رمان و آثار ادبی را شروع كرد. سپس در اصفهان تحصيل كرد و در سال 1324 به تهران بازگشت و در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت.

نخستين نوشته‌هايش را در سال 1326 با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه قيام ايران به چاپ رساند. از سال 1336 به تحقيق در زمينه فرهنگ و ادبيات روی ...
دیگر رمان‌های حسین فتاحی
اکوان دیو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 4)
اکوان دیو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 4) در زمان‌های خیلی قدیم، پادشاهی بود که با همه شاهان دیگر فرق داشت. شاهان دیگر به فکر خودشان بودند، اما او به فکر مردم بود. شاهان دیگر ظالم بودند، اما او مهربان بود و مردم را دوست می‌داشت و زحمت می‌کشید تا مردو راحت زندگی کنند. این پادشاه، کیسخرو، پسر سیاوش بود.
ضحاک و کاوه آهنگر (قصه‌های تصویری از شاهنامه 1)
ضحاک و کاوه آهنگر (قصه‌های تصویری از شاهنامه 1) سرزمینی بود، شاد و خرم، با دشت‌های سبز، چشمه‌هایی پر آب، درخت‌هایی تناور و مردمی خوب و شجاع. آن سرزمین، همسایه ایران بود. در آن سرزمین، شاهی به نام مرداس حکومت می‌کرد، با مردم کشورش خوب و مهربان بود. او حتی پرنده‌ها و چرند‌ها را دوست داشت. مرداس هزار اسب، هزار شتر و هزار گوسفند داشت.
پسران جزیره
پسران جزیره جنگ است و رحمان که پسر بچه سیزده ساله‌ای است، جز مادربزرگش، کسی را ندارد. اما دشمن، مادربزرگ را به اسیری برده است. رحمان جای مادربزرگ را پیدا می‌کند. او آشنا به منطقه جنگی است. خودش در منطقه حضور دارد و می‌جنگد. به کمک یکی از دوستانش به طرف مرز حرکت می‌کند. اما منطقه در دست دشمن است و سربازهایش ...
فصل کبوتر
فصل کبوتر حجت منتظر رسیدن غروب ماند. بعدازظهر آن روز انگار چند سال طول کشید. می‌خواست ببیند که آیا باز هم او را تعقیب می‌کنند یا نه؟ می‌خواست ببیند موسس و اوس محمود در تعقیب او چقدر نقش دارند. غروب که شد، وسایلش را جمع کرد و راه افتاد. حالا بهتر می‌توانست بفهمد که کی دنبالش می‌آید، هوشنگ یا شخص دیگری! کمی که ...
مشاهده تمام رمان های حسین فتاحی
مجموعه‌ها