نگاه ملتمس شهرزاد کشیده شد سمت دیبا، او که از بس حرف زده کف به دهان آورده بود اما هنوز نتوانسته بود نیکا را قانع کند. دل دیبا بیشتر از نیکا برای پسرعمهاش میسوخت. فرزاد هم میخواست هوای مجلس را داشته باشد و هم دلش نمیآمد همین اول بسم ا... چیزی به تازه عروسش بگوید و ناراحتش کند. سخت مانده بود سر دوراهی!