افسر نگهبان: بهت گفتن که مرخصی؟ آگل: بله. افسر نگهبان: اما من هنوز بهت ابلاغ نکردم. آگال: (لبخندی میزند، سر تکان میدهد) اگر حبس بریده بودین، زودتر ابلاغ میشد! افسر (در نگاهی خیره و خوشآیند) شغلت چیه؟ آگل: فلاح... افسر: صیاد نیستی که؟ آگل: نه. افسر: کرجیبان چی؟ آگل: نه. افسر: قایم تعمیر میکنی؟ آگل: نه. افسر: پس این همه قایق چیه که با کاغذ درست میکنی؟ آگل: یک رفیق دارم، آببازه. راهی این بندر اون بندر. خاطرخواه یک دخترهست. میترسم آخرش تو خشکی لنگر بندازه! افسر: مرخصی، برو!