مجموعه داستان ایرانی

گرگ‌هایی که آنها را دریده‌ام (تکنولوژی تغییر)

گرگی پیر هراز گاهی به مزرعه دهقانی دستبرد می‌زد. سگ دهقان اما با وجود برخورداری از بنیه جوانی و چالاکی، موفق به گرفتن گرگ پیر نمی‌شد. روزی سگ به تعقیب گرگ پرداخت و تا رودخانه که مرز مزرعه بود، او را دنبال می‌کرد، ولی مثل همیشه گرگ از آب گذشت و سگ فقط به نظاره نشست. سگ از او پرسید: «چرا با اینکه سن و سالی از تو گذشته است، نمی‌توانم به تو برسم؟» گرگ پیر گفت: «تو به خاطر صاحبت به دنبال من می‌دوی، اما من با انگیزه نجات جانم می‌دوم.» گرگ پیر با وجود ضعف بدنی‌اش، سریع‌تر از سگ شکارچی می‌دوید، زیرا انگیزه و دلایل بیشتر و مهم‌تری برای دویدن داشت. همه تفاوت‌ها از انگیزه‌های متفاوت ناشی می‌شود.

9786009510825
۱۳۹۴
۲۲۰ صفحه
۶۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مسعود لعلی
از ترسیدن نترسید
از ترسیدن نترسید بهترین راه‌ها را برگزینید. خانواده‌ای که به محیط جدیدی اسباب‌کشی کرده بودند، روزی صبح دیر از خواب بیدار شدند و در نتیجه کودک شش ساله آنها نتوانست به اتوبوس مدرسه برسد. پدرش با اینکه کار داشت، گفت که دخترش اگر بتواند راه را نشان بدهد او را به مدرسه خواهد رساند. دختر به راهنمایی پدرش پرداخت. بعد از بیست دقیقه رانندگی ...
فایل صوتی درون تو طلاست (عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می‌کنیم 2)
فایل صوتی درون تو طلاست (عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می‌کنیم 2) شبی، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد. دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. یکی از آنان گفت: «کار ساده‌ای است!»، بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود را بلند ...
از تغییر دیدگاه تا ثروت (به اسکیمو یخ بفروش 2)
از تغییر دیدگاه تا ثروت (به اسکیمو یخ بفروش 2) چرا باید این کتاب را بخوانید: - ادعای من این است که اگر این کتاب را به صورت جدی بخوانید، دارای چنان نگرش عمیقی خواهید شد که هیچ نتورکری در دنیا از آن برخوردار نبوده است. - اگر کسی در حرفه‌تان از شما موفق‌تر است به این خاطر است که چیزهایی می‌داند که شما نمی‌دانید. رقبای شما این کتاب را می‌خوانند و ...
پیام‌هایی از ملکوت
پیام‌هایی از ملکوت مردی در خانه‌ای که دچار حریق شده بود، خوابیده بود. امدادگران تلاش کردند، او را از طریق پنجره خارج کنند اما مقدور نبود. سعی کردند، او را از در به بیرون ببرند، باز هم ممکن نشد. چون او بسیار تنومند و سنگین بود. زمانی که همه مستاصل شده بودند، بالاخره یک نفر پیشنهاد کرد: او را بیدار کنید، خودش بیرون می‌رود! والش: ...
درون تو طلاست (عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می‌کنیم 2)
درون تو طلاست (عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می‌کنیم 2) شبی، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد. دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. یکی از آنان گفت: «کار ساده‌ای است!»، بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود را بلند ...
مشاهده تمام رمان های مسعود لعلی
مجموعه‌ها