... چنین ایدههایی است که در فضا و حال و هوای کولوس موج میزند: هوشمندی و باریکبینی عمیق، دیالوگهای شاعرانه و اغواکنندهای که نه تنها با جایگزینی قلمرو سر و کار دارد بلکه به وسیله ایماژهای سرما و گرما، کنترل اتاق و صاحب آن را بیان میکند. کولوس دختری را به اتاق میآورد. آن دو سرگرم یکدیگرند و میزبان صرفا یک تماشاگر ناتوان است، یک آدم منفعل: «کتم را روی لامپ گذاشتم، میدیدم که سقف به کف اتاق هجوم میآورد و بعد اتاق به سمت شعلههای آتش شومینه میرود. جای چهارپایهام را عوض کردم و نشستم کنار شعله آتش.»