مدیر یک شرکت تجاری ناپدید شده است. او با هیچکس حرفی از سفر نزده، پولی از بانک نگرفته و قرارهای کاری مهمش را به روزهای بعد موکول نکرده است. مدیر داخلی شرکت، که از غیبت طولانی رئیسش نگران شده، بارها به همسر او تلفن میکند. بعد از گذشت روزها، وقتی که از پیگیریهای خود نتیجه نمیگیرد، پلیس را با خبر میسازد. ویلکینز، سربازرس ارشد پلیس سیاتل و همکار زمخت و بیادبش به دیدار دوریس، همسر استیو هاف، میروند. غیبتهای طولانی و بدون اطلاع، همواره احتمال وقوع یک قتل را مطرح میسازند... و در این ماجرا، دوریس مظنون درجه یک است. گرچه بازرسی دقیق خانه، کنترل تلفن و رفت و آمدهای دوریس ، و بازجوییهای مکرر از او نتیجهای در بر ندارد، اما به زودی سربازرس ویلکینز را عاشق و دلباختهاش میسازد...