چیزی نگفتم و رفتم. میدانستم به من احتیاج دارند. حزب ما کسی را مثل من نداشت. شاخههای زیردستم مثل ساعت کار میکرد. بهتر از تودهایها. بهتر از آن روزبه که برای همه قهرمان شده بود. گیریم او کتاب نوشته بود من نه؛ عوضش در شطرنج از او سر بودم....
1 پرونده کهنه
پنج نفر بودند: یک سرهنگ ستاد، یک سرگرد فراری، یک سروان اخراجی و دو نفر شخصی. دور میزگرد قدیمی با چند صندلی لهستانی و یک چراغ سقفی حبابدار که نور اندکی به اتاق میپاشید. پردهها را کشیده بودند. نمیدانستند که بیرون برف ریزی شروع باریدن کرده. زمستان سختی بود. دایم برف میبارید. همهجا یخ زده بود، حتی شاخههای درختان یخ ...
شب ظلمانی یلدا
رضا جولایی نویسنده نام آشنا و صاحب سبکِ روزگارِ ماست. رمانها و داستانهای او در بیش از سی سال از کارِ نویسندگیاش بیانگر نگاه خاص و منحصر به فردش به تاریخ و روایت در ادبیات ایران بوده است. رمانِ شب ظلمانی یلدا یکی از همین رمانهاست که برای نخستینبار سالِ 1372 منتشر شد. رمانی که نشرچشمه بعدِ تجدیدچاپِ اثرِ درخشانِ ...
بارانهای سبز
بند چکمههایش را جا به جا کرد. به اطراف نگاهی انداخت و گفت: «سه سال... سه سال. شاید هم سی سال یا سی قرن.» پیرمرد پرسید: چه میخواهی؟» «کمی نان.» و با خود گفت، کمی آرامش. هر جا بتوانم خستگی در میکنم هر جا بگذارند میمیرم. پیرمرد در کلبه را بست. با خود گفت، شاید روی همین زمین. همینجا که ...