آخرین انار دنیا (پالتویی)
من همانطور که به تقدیر پسرهای دیگری فکر کردهام همانجور هم به تقدیر او اندیشیدهام، حالا در این کشتی که میشود کشتی بودن و نبودنمان باشد. میتوانم بگویم من مدیون او هستم. او هم میتوانست پسری از پسرانم باشد... بیشتر چیزهایی که من بعدها نمیفهمم، به گونهای با زندگی و مرگ او مرتبط میشود.
آخرین انار دنیا
من پدر ممد دل شیشهای هستم. او در حال مرگ است. علت مرگش هم بیوفایی نیست. عشق است. احساس میکنم عشق آنقدر شایسته نیست که کسی در راهش بمیرد. من تمام عمرم را با مرگ زیستهام، اما هیچکس را ندیدهام که از عشق بمیرد. پسرم دارد برای عشق میمیرد؛ چیزی که هیچوقت فکر نمیکردم برای مرگ یک انسان کافی باشد. ...
عمویم جمشید خان که همیشه باد او را با خود میبرد
هیچکدام از ما به درستی نمیدانیم که جمشیدخان کی و چگونه کمونیست شد، به ویژه اینکه در ایل و تبار ما تا کنون کسی چپ نشده بود، آنگونه که میگویند جمشیدخان در برابر شکنجهها و آزارهای سخت زندان مقاومت قهرمانانه و بسیار بینظیری از خود نشان داده و هیچچیز را فاش نکرده بود، طوری که جلادان رژیم با دیدن این ...
غروب پروانه
بختیار علی در سلیمانیه به دنیا آمد و بیش از پانزده سال به خاطر سانسور شدید، هیچکدام از نوشتههایش چاپ نشدند. سال 1995 کردستان را ترک کرد و بعد از یک سال زندگی در سوریه، به آلمان رفت و بیش از بیست و پنج سال است که در آلمان زندگی میکند. ده رمان و پنج مجموعه شعر و پانزده کتاب ...
عمویم جمشیدخان (مردی که باد همواره او را با خود میبرد)
جمشیدخان به یاد دارد که تا وقتی در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که روی پشتبام مکانیکی میافتد، دیگر کمونیست نیست... بادی که جمشیدخان را از جنوب به شمال میبرد، گذشته او را از حافظهاش میزداید. بعدها هم هربار که باد او را برمیدارد، با سقوط بر سطح زمین، دگرگونی بزرگی در او به وجود میآید و توهمی ...