مجموعه داستان ایرانی

پیام‌هایی از ملکوت

مردی در خانه‌ای که دچار حریق شده بود، خوابیده بود. امدادگران تلاش کردند، او را از طریق پنجره خارج کنند اما مقدور نبود. سعی کردند، او را از در به بیرون ببرند، باز هم ممکن نشد. چون او بسیار تنومند و سنگین بود. زمانی که همه مستاصل شده بودند، بالاخره یک نفر پیشنهاد کرد: او را بیدار کنید، خودش بیرون می‌رود! والش: در زندگی به نظر می‌رسد که: افردای نمی‌دانند و نمی‌دانند که نمی‌دانند. آنها همچون کودکان هستند. آنها را پرورش دهید. افرادی نمی‌دانند، اما می‌دانند که نمی‌دانند، آنها مشتاق هستند. به آنها آموزش دهید. افردای نمی‌دانند، اما گمان می‌کنند که می‌دانند. آنها خطرناک هستند، از آنها اجتناب کنید. افردای هستند که می‌دانند، اما نمی‌دانند که می‌دانند. آنها در خواب هستند، بیدارشان کنید. افرادی می‌دانند، اما تظاهر می‌کنند که نمی‌دانند. آنها هنرپیشه هستند، با آنها تفریح کنید. افرادی می‌دانند و می‌دانند که می‌دانند. به دنبال آنها نروید، زیرا چنانچه بدانند که می‌دانند، مایل نیستند آنها را دنبال کنید، اما با دقت به آنها گوش کنید و ببینید برای گفتن چه دارند، زیرا آنها آنچه را که به شما می‌دانید، به یاد شما می‌آورند. آنها به همین دلیل برای شما فرستاده شده‌اند و شما آنها را به همین دلیل فراخوانده‌اید.

9786008593461
۲۶۰ صفحه
۲۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مسعود لعلی
درون تو طلاست (عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می‌کنیم 2)
درون تو طلاست (عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می‌کنیم 2) شبی، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد. دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. یکی از آنان گفت: «کار ساده‌ای است!»، بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود را بلند ...
افتاده باش اما نه از دماغ فیل
افتاده باش اما نه از دماغ فیل مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت. آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی آماده می‌کرد. مرد کره‌ها را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و با پولی که به دست می‌آورد، مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به وزن کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. وزن هر کره 900 گرم بود. او ...
درون تو طلاست
درون تو طلاست با صدای: کامبیز خلیلی «شبی، برف فراوانی آمد و همه ‌جا را سفیدپوش کرد. دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. یکی از آنان گفت: «کار ساده‌ای است!»، بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود ...
گرگ‌هایی که آنها را دریده‌ام (تکنولوژی تغییر)
گرگ‌هایی که آنها را دریده‌ام (تکنولوژی تغییر) گرگی پیر هراز گاهی به مزرعه دهقانی دستبرد می‌زد. سگ دهقان اما با وجود برخورداری از بنیه جوانی و چالاکی، موفق به گرفتن گرگ پیر نمی‌شد. روزی سگ به تعقیب گرگ پرداخت و تا رودخانه که مرز مزرعه بود، او را دنبال می‌کرد، ولی مثل همیشه گرگ از آب گذشت و سگ فقط به نظاره نشست. سگ از او پرسید: ...
مشاهده تمام رمان های مسعود لعلی
مجموعه‌ها