رمان ایرانی

سیم آخر

ـ قول دیگه... باشه آناهید؟ این سکوتت یعنی قول... ناامید و خسته ناله زدم: ـ برم بخوابم؟ آرام پلک روی هم گذاشت و برداشت. این یعنی بروم؟! بازوهایم را رها کرد، پای بی‌جانم را کشاندم ته بن‌بست. دست‌هایم به کمکم آمدند و خودم را بغل گرفتند تا آرامم کنند! ”تنهایی“ بدترین و زشت‌ترین کلمه و حس دنیاست! تنها بودم، نه؟! او هم رفته بود؟! سرم برگشت، نه! همان‌جا بود، پشت سرم! آرام‌تر از من قدم برمی‌داشت، اما نرفته بود! باز بر‌گشتم و به راهم ادامه دادم، به ته بن‌بست رسیده بودم که کنارم ایستاد.

سخن
9789643729776
۷۲۰ صفحه
۷۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بهارلویی
این روزها
این روزها باز برگشته و خانه محل تنش شده است. دستگاه پخش را روشن کرد و آهنگ غربی تندی پخش شد و برای اذیت دیگران صدایش را تا آخرین حد زیاد کرد و بلند داد زد: الهه برام چایی بیار. از آیینه به او نگریستم، خیلی دلش می‌خواست برایش نبرم تا گزکی به دست بیاورد. با خشم لبم را فشرده و به آشپزخانه ...
بهت اصلا نمی‌آد
بهت اصلا نمی‌آد ـ تو یه دیوونه به تمام معنایی بهنام... تو هیچت به تحصیلکرده‌ها نمی‌خوره... مواظب خودت باش و این‌قدر پا روی دم من نذار وگرنه بلایی سرت می‌آرم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن... مثل آذر! مثل آرام! حیف اون آشی که برای تو پخته بودم و آرش خورد! بدبخ، ویدا لقمه‌ای بود که برای تو گرفته بودم اما حیف ...
نطلبیده 1 (2 جلدی)
نطلبیده 1 (2 جلدی) نگاهش رفت سمت ماشین رفیع! آخ که لابه‌لای حرف‌های آیناز چه‌قدر متلک بارش کرده بود! دل او هم از همین آتش گرفته بود که چرا آیناز فرصتی برای متلک‌گویی به رفیع و کنایه شنیدن به او داده است. اگر سرش را مثل بچه آدم پایین می‌انداخت و به خانه برمی‌گشت مجید توانا نبود! از موتور پیاده شد و با تندی ...
نطلبیده 2 (2 جلدی)
نطلبیده 2 (2 جلدی) نگاه ملتمس شهرزاد کشیده شد سمت دیبا، او که از بس حرف زده کف به دهان آورده بود اما هنوز نتوانسته بود نیکا را قانع کند. دل دیبا بیشتر از نیکا برای پسرعمه‌اش می‌سوخت. فرزاد هم می‌خواست هوای مجلس را داشته باشد و هم دلش نمی‌آمد همین اول بسم ا... چیزی به تازه عروسش بگوید و ناراحتش کند. سخت مانده ...
مشاهده تمام رمان های بهارلویی
مجموعه‌ها