جیب خالی، مرد را ماجراجو بار میآورد. «گرنگوار» بیمحابا پیش رفت و به زودی بیکی از کرمهای خزنده رسید. در این حالت دریافت که این خزنده مبهم مرد افلیجی بیش نیست! این مرد که روی دستها برمیجست به عنکبوت مجروحی که دو پا ندارد بیشتر شباهت داشت. وقتی که گرنگوار از کنار این عنکبوت آدمنما میگذشت، صدایی از مرد افلیج برخاست: لابوئونامانچیا، سینیور! لابوئونامانچیا! لعنت بر تو. و اگر من هم چیزی از گفتهات فهمیدم لعنت بر من و تو! و از برابر او گذشت.