پایان 1 مرد
عبدالحسین خان میگفت : « زمان همه چیز را تغیر میدهد . چیزی که دیروز بد بود معلوم نیست که امروز هم بد باشد . در دنیا چند نفر را میشناسید که یک ساعت درونی داشته باشند که به موقعاش زنگ بزند و بگویید : وقتش است! چمدانت را بردار و راه بیفت! کجا؟ به دنبال یک نقطهی سفید افسونگر، ...
مردی از آنادانا
فکر میکنم نوشتن خلاصه رمان زیاد مفید نباشه برای همین چند تا از فرازهای رمان رو مینویسم شاید بیشتر به درد بخوره. یکی از شخصیتهای اثرگذار این رمان زنی به اسم آناداناست که به او بانوی ترشیهای همدانی میگویند. قصهگوست و در عالم ترشیها سیر میکند. در نهایت خودش را توی کوزه سرکه میاندازد و ترشی میاندازد. ضربالمثل همدانی که ...
قصههای 1 دقیقهای برای همه
دختر جوانی، گردنبندی از کلمهها به گردن آویخته بود که همه از زیباییاش، خیره مانده بودند. پسر جوانی، داشت با جملههای آشنا، برای همه ماهی میگرفت تا به دختر جوان برسانندش. مادری، نوزادش را با ترانهها آرام میکرد و همه دست به چانه زده بودند و نگاهش میکردند. پدری، بستههای کلمه را جابهجا میکرد تا جملهای پیدا کند و همه ...
ولادیمیر میگوید
بابی گفت: دانی، دانی، دانیال! گذشت زمانی که رنگ صورتی مال دخترها بود و رنگ آبی مال پسرها. الان بعضی از مردها گوشواره گوششان میکنند و موهایشان را هم بلند میکنند. خیلی از زنها موهایشان را از ته میتراشند و کت و شلوار میپوشند. حالا توی ایران نه اما اینجا که ما زیاد این چیزها را دیدهایم. ندیدهایم؟ توی ایران ...
سنجاقکی نشسته بر کف استخر
چگونه میتوان قصهی زندگی شیخ شهابالدین سهروردی را نوشت، در حالی که از زندگی او چیز زیادی نمیدانیم!؟ شیخ شهابالدین در دهکدهی سهرورد، از حوالی زنجان، به دنیا آمد. اما امروز، این دهکده وجود ندارد تا سراغ کودکیهای شیخ را از کوچه پس کوچههایش بگیریم. از این که بگذریم، در هیچ کتابی، دربارهی زندگی خصوصی شیخ چیزی نوشته نشده است: ...