سه دختر حوّا داستان زندگی زنی است به نام پری که میان عشق و باورهایش قرار گرفته، باورهایی که نمیداند کدامشان درست و کدامشان غلط است. جستوجوی او برای درک مفهوم زندگی و عشق او را به ورطههای تازه و ماجراهای گوناگون میکشاند.
۳۶ رمان
الیف شفق یک نویسنده ترکتبار است. وی رمانهایی به انگلیسی و ترکی و فرانسوی منتشر کرده است.
شفق دو رمان به انگلیسی نوشته است که بخاطر اشاره به نسلکشی ارمنیان در رمان دومش به نام حرامزاده استانبول (The Bastard of Istanbul) از سوی دادگاههای ترکیه به جرم "اهانت به ترک بودن" متهم شد. پرونده او در ژوئن ۲۰۰۶ بسته شد ولی در ژوئیه همان سال دوباره گشوده شد و وی با احتمال سه سال زندان روبرو شد. مترجم و ناشر او ...
شیر سیاه (روایتی طنزآلود از بحران هویت که این روزها ممکن است برای هر زن در آستانه مادر شدن رخ دهد)
چرا همیشه فکر میکردم که یک مادر به محض در آغوش کشیدن طفل تازه به دنیا آمدهاش به سمت شادی و شادمانی خیز برمیدارد؟ چرا هیچ کس نگفت که به هنگام خیز برداشتن و شادی و شادمانی، ممکن است سرم به سقف بخورد و تا مدتها گیج و منگ باشم؟ چرا هیچ کس نگفت که گذر از دالان بهشت به ...
شمعدانی
دختری که نامش را دوست نداشت با دقت نگاه کرد. او پیش از این با کسی که لکنت داشته باشد، آشنا نشده بود. تا آن لحظه در هر جایی، دخترک آدم متفاوتی بود. اولین بار بود که با بچهای مثل خودش آشنا میشد. در واقع، شاید هر کسی در این دنیا با دیگران فرق داشته باشد، انسان نمیتواند این را ...
شپش پالاس
الیف شافاک نویسندهی ترکتبار در استراسبورگ به دنیا آمد. کودکی و جوانیاش را در آنکارا، مادرید، عمان، کلن، استانبول، بوستون، میشیگان و آریزونا گذراند. در رشتهی روابط بینالملل از دانشگاه فنی خاورمیانه فارغالتحصیل شد. فوق لیسانسش را در رشتهی مطالعات زنان همان دانشگاه و دکترایش را در حوزهی علوم سیاسی خواند.
شافاک دربارهی فکر اولیهی نوشتن رمان شپش پالاس میگوید:
«میدانید ...
شیر تلخ
هیچکدام چارهساز نبود. درمانها چارهساز نبودند. زیرا من برای تغییر و خوب شدن آماده نبودم. چاهی پر از احساسات برای خودم کنده بودم وقتی به عمیق بودن بیش از حد آن پی بردم، از کندن صرف نظر کردم و خودم را در آن چاه انداختم. تمام هفتهها و ماههای من درون آن چاه گذشت. هرقدر که دلم به حال خودم ...
ملت عشق
خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد. نوک قلم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدمهایی شناختم، قصههایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته کفشهای آهنی سوراخ شده، من اما هنوز خامم، هتوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...