هر یک از ما وظیفه داریم که خنده را چون پتکی بر سندان خوش آوای زندگی فرود آوریم. طاعون ارغوانی جک لندن
جک لندن
راننده موجودی بود بدادا و بدخلق و نادرست.
در حیرت بودم که چرا باید چنین آدمی زنده بماند و هزاران هزار نفر در سراسر زمین از طاعون ارغوانی بمیرند،گویا بر خلافِ تمامِ مزخرفات اخلاقی و فلسفی چیزی که در دنیا وجود ندارد عدالت است و بس طاعون ارغوانی جک لندن
بین یک احمق و حماقت او حایل شدن کار بیهوده ای است آوای وحش جک لندن
همان یکبار کتک خوردن از مرد سرخ پوش به باک فهماند که در برابر مردی که چماق به دست دارد کاری از او ساخته نیست و این درس را تا آخر عمر فراموش نکرد. چماق برای او مکاشفه ای بودجهت آشنایی با قوانین بدوی. آوای وحش جک لندن
زوزه و آواز سگهای اسکیمو در حکم به مبارزه خواستن زندگی است سرودی کهن است به قدمت نژادشان. آوای وحش جک لندن
وحوش صبر زیادی دارند و مثل زندگی خستگی ناپذیر و پیگیرند. همچون عنکبوتی هستند در تارش، یا چون ماری در چنبرش و یا پلنگی در کمینگاهش و میتوانند ساعتها از جا نجنبند و از طرفی هنگام شکار، صبر حیوانات به اوج خود میرسد. آوای وحش (متن کوتاه شده) جک لندن
به زودی یاد گرفت چگونه با دندان هایش یخ هایی را که بین انگشتهای پنجه ی پاهایش جمع میشد خرد کند و بیرون بکشد. چون یخها پاهایش را زخمی میکردند و باز یاد گرفت چگونه وقتی تشنه است و آب گودال یخ بسته است پاهای جلویش را بلند کند و روی یخ بکوبید و یخ را بشکند. اما شگفت انگیزترین چیزی که آموخت این بود که چگونه باد را بو کند و یک شب قبل، جهت باد را پیش بینی کند. به همین دلیل هوا هرچقدر هم که راکد بود، او لانه اش را در تاریکی، پای درختی یا ساحل رودخانه ای میکند و وقتی بعد باد شروع به وزیدن میکرد او در پناهگاهی گرم و نرم و پشت به باد خفته بود.
باک نه تنها تجربه میکرد و میآموخت، بلکه غریزههای خفته اش بعد از مدتها دوباره در وجودش بیدار شد. خاطره ی اجدادش به نحو عجیبی در ذهنش زنده شد; خاطرات زمانی که گلههای سگهای وحشی در جنگلها میرفتند و شکار خود را میکشتند و میخوردند و به این ترتیب او هم یاد میگرفت که چگونه مثل گرگها بجنگد و به سرعت به دندان بگیرد و بدرد و عقب بنشیند. آری، اجداد او این چنین میجنگیدند. با خاطرات آنها، زندگی قدیم دوباره در وجودش جان گرفت و میراث و حیلههای کهن آنها را در درونش زنده کرد و همه ی اینها بدون هیچ زحمت یا مکاشفه ای به یادش آمدند طوری که انگار همیشه با او بودند.
شبهای آرام و سرد وقتی دماغش را رو به ستارهها میگرفت و مانند گرگها زوزههای طولانی میکشید، این اجداد مرده و خاکستر شده اش بودند که زوزه ی قرنها را از گلوی او بیرون میدادند. آهنگ صدایش، آهنگ غم انگیز صدای آنها بود و سکون، سرما و تاریکی را معنا میکرد.
او مظهر بازی زندگی بود. آوای کهن از درونش برمی خاست و دوباره به خویشتنش باز میگشت. او به این جا آمده بود، چون آدم ها، در شمال فلزی زرد رنگ یافته بودند; چون حقوق مانوئل باغبان، کفاف زندگی زن و بچه هایش را نمیداد. آوای وحش (متن کوتاه شده) جک لندن
آدمهای در مغز تاریک و فکر ناقص بچه گرگ به مثابه همان خدایانی بودند که بشر به آنها عقیده داشت. سپید دندان جک لندن
متن قانون این بود: یا بخور یا خورده شو. سپید دندان جک لندن
حق حیات برای یکی خوردن دیگری بود و برای دیگری آن بود که خورده نشود. سپید دندان جک لندن
او از این به بعد چه بود؟… غذای سادهای برای دندانهای قحطی زده، لقمه گرم و نرمی برای معدههای وحشی… سپید دندان جک لندن
ماده گرگ غدار اکنون دیگر دست از عشوه و ناز و مهر و محبت ساختگی خود برداشته و به صف دشمنان پیوسته و با قساوت و بیرحمی تمام میغرید و بر وی میتاخت. سپید دندان جک لندن