farhang

۳۹ نقل قول
از ۱ رمان و ۱ نویسنده
«تراژدی انتقام» شکلی از تراژدی است که در ادبیات
انگلستان در دوره الیزابت محبوبیت بسیار داشت. در
این نوع تراژدی انتقام یک بزه در طی نمایش از بزهکار
گرفته میشود و هر دو طرف کسی که مرتکب بزه شده
و کسی که در پی انتقام است محکوم به مرگ هستند.
بارزترین نمونه این تراژدی »هملت «اثر ویلیام شکسپیر
است و مهمترین ویژگی این تراژدی سالخیهای خونین
ً آنان و ارائه تحلیلی غم بار از رخدادهایی اساسا هولناک
است بنابراین از عبارت «تراژدی خون» برای وصف آن
استفاده میشود.
سوگ‌نمایش اسپانیایی توماس کید
سوگنمایش اسپانیایی یک تراژدی انگلیسی متعلق به عصر الیزابت است که در سال 1582 یعنی پیش از نگارش هملت به دست شکسپیر به تحریر درآمده است. بسیار بر این عقیده اند که این نمایشنامه که در دوران خود بسیار تاثیرگذار بوده است، همان UR-Hamlet یا نسخه ای است که احتمال می‌دهند شکسپیر هملت را بر اساس آن نوشته باشد. این نمایشنامه، با محوریت اصلی انتقام، یک تراژدی است که مملو از قتل‌های هولناک است و در آن پدری به دنبال خونخواهی قتل پسر اشت (درست متضاد هملت که در آن پسری به دنبال خونخواهی پدرش است). در این نمایشنامه انتقام، یک کاراکتر است که مانند کسان دیگر نمایش بر صحنه ظاهر شده و دیالوگ می‌گوید. این نمایشنامه یکی از بارزترین نمونه‌های تراژدی خون در ادبیات انگلستان است. سوگ‌نمایش اسپانیایی توماس کید
ایزابلا. چه خواهی ای نیکمرد؟
نقاش. عدالت، بانوی من.
هیرونیمو. ای مسکین زیاده خواه!
آن خواهی که در دنیا نزید!
همه معادن ِنکاویده را گر بدهی
مثقالی از آن، سودا نتوانی کرد!
گوهریست بس بی بها. تو را می‌گویم
خداوند، همه عدالت را بدست خویش گرفته است،
و هیچ عدالتی در زمین راه می‌نیابد
مگر آنک کز سوی وی آید.
سوگ‌نمایش اسپانیایی توماس کید
و اینچنین است که تجربه، خردمندان را به کار آید.
من دسیسه را بچینم: او به اجرایش بگذارد؛
من دام بچینم: او شاخه ریزها بشکند
و نبیند که پای پرنده به دام گرفتار است.
و مردان پرامید، که در فکر خویش اند
باید چنین، چونان شکارچیان، دام بر یاران خویش نهند.
سوگ‌نمایش اسپانیایی توماس کید
و چنین است که از شرّی، شرّ دگر بزاید.
و لیک من، قصوری که در خفا کرده ام را بدانم
و آنان نیز بدانند؛ لکن لگام آنان بدست منست:
آنانی که روح خویش از برای سکه ای زر به مهلکه بیندازند را
در راه حفظ جان خویش به خدمت گیرم
که زر، خود، جان آنان را به خطر بیندازد؛
همرهان سست پیمان را آن به که بمیرند
تا آنکه به حیاتشان، اقبال ما بخطر افکنند.
نگذارم بزیند: که مرا به ایمانشان تردید است:
مرا به خویش ایمان است، و خود، دوست و همراه خویشم؛
بگذار آنان بمیرند که بردگان محکوم به مرگند.
سوگ‌نمایش اسپانیایی توماس کید
فرزند چیست! آنکه چونان دانه ی گیاهی
بدقیقه ای بکاری اش: پاره گوشتی که در تاریکی رشد کند
و بر وزن آن سبک موجوداتی که «زن» نامشان نهاده ایم
بیفزاید؛ و در پس نُه ماه، به اندرون نور خزد
فرزند را دیگر چیست که بدان
پدر را عاشق و واله و دیوانه کند؟
چون پای بدنیا گذارد، اخم کند، بگرید و دندان بپرورد.
فرزند را دیگر چه بباید؟ که طعامش دهی
رفتنش و سخن گفتنش بیاموزی. آری، لیک
از چه روی مردمان بر گوساله ای چنین مهر نورزند؟
یا دل در عشق بزغاله ای بازیگوش نسوزند،
آنسان کز برای پسر خویش می‌سوزند؟
که به رای من، توله حیوانی کمسال،
یا کره ی اسبی زیبا و بی یال،
آدمی را بهمان کار آید که فرزند آید:
که اینان را سودی است از برای انسان
الّا فرزند که چون ببالد و تنومند گردد
بیش، بر کژی و ناراستی اش افزوده گردد
مامش را و آبایش را از خیل نادانان انگارد
چون مجنونان بشورد و آنان را نگران دارد
بیش از آنکه گذر سال بر آنان خورد، سالخورده شان کند
اینست فرزند! و چون نیک بنگری با خویش بگویی
این چه مصیبتی بود؟
سوگ‌نمایش اسپانیایی توماس کید