بهتر است از آنچه به راستی ارزش دارد حرف بزنیم، نه قیمت کیلویی. به هر حال، بی رنج، گنج میسر نمیشود. میتوان با زبان خوش، مارترین ناشرها را از لانه درآورد. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
بریدههایی از رمان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
نوشته آنا گاوالدا
ناگهان، زندگی به طرز مضحکی سرعت میگیرد و هنگامی که کنترل موقعیت پیشآمده از دستت میرود، وحشت میکنی. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
مانند همه ی آدمهایی که تنها زندگی میکنند من هم شبها هنگام برگشتن به خانه، اول به چراغ قرمز کوچک پیغامگیر تلفن نگاه میکردم. دوست داشتم برایم پیغامی گذاشته شده باشد. فکر میکنم هیچکس از این وسوسه در امان نیست. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
در واقع وقتی دخترها تصمیم بگیرند کاری خوب پیش برود، حتما میرود. هیچ چیز پیچیدهتر از این نیست. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
ماریام یک دمدمیمزاج واقعی است. از وقتی پانزدهساله بود تا حالا هر شش ماه یکبار (اگر اشتباه نکنم باید سی و هشت باری شده باشد) نامزد تازه ی زندگیاش را به ما معرفی میکند. میگوید این خوب است، این یکی راستگو و حقیقی است، با آن دیگری میخواد ازدواج کند، در دوستی با بعدی محکم و پابرجاست، آخری مطمئن است، آخرین آخرینها. به تنهایی همه ی اروپا را تجربه کرده؛ نامزدش جوان سوئدی بود، ژیدسپ ایتالیایی، اریک هلندی، کیکو اسپانیایی و لوران نمیدانم اهل کجا. بیشک سی و سه تا دیگر مانده که بگویم اما حالا نامشان یادم نمیآید. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
ماریام، خواهر بزرگترم است. فقط یک سال با هم تفاوت داریم اما حتی نمیتوانید تصور کنید که با هم خواهر و برادر باشیم. تمام مدت حرف میزند. حتی فکر میکنم کمی خل باشد. طبیعی است. هنرمند خانواده است. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
با فانی خوب کنار میآیم، زیاد حرف نمیزند و همیشه با همه چیز موافق است. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
آدمی هیچگاه نمیتواند هیچ چیز را پیشبینی کند؛ مثلا چطور برخی چیزها پیش میآیند یا اینکه چرا برخی اتفاقات بسیار ساده، ناگهان تا مرزهای دیوانگی پیش میرود. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
دست کم آدم وقتی بچه دارد، برای روز مادر آسانتر هدیه انتخاب میکند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
از آرایش بدم نمیآید؛ اما به هر حال هر چیزی حدی دارد. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
میخواست بداند او کجا زندگی میکند و اتومبیلش چیست، کجا کار میکند، چطور لباس میپوشد، آیا اندوهگین به نظر میرسد؟ همسر او را نیز دنبال کرد. مجبور بود بفهمد همسرش زیبا و خوشحال است و از او بچه دارد. گریه میکند چون امروز قلبش دوباره میزند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
زندگی همین است. به تو تلفن نکردهام تا کلاف گذشته را از نو بشکافم یا بگویم دنیا چقدر کوچک است. میدانی… با تو تماس گرفتم فقط به این خاطر که میخواهم یک بار دیگر ببینمت، همین. مانند آدمهایی که به دهکده ی زمان کودکیشان برمیگردند یا به خانه ی پدریشان یا هر جای دیگری که زندگیشان بر آن نقش شده؛ چیزی شبیه زیارت. باید گفت چهره ی تو جایی است که زندگی من بر آن نشان خورده.
- زیارتها همیشه حزنانگیزند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
بچههایم زیباترین هدیه ی زندگیام هستند. داستان یک عشق قدیمی، هیچ ارزشی در برابرش ندارد؛ به راستی، هیچ ارزشی. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
همیشه دلیلهای دیگری وجود داشت، بهانههای دیگر تا به یاد او بیفتم. خدا میداند چند بار با قلبی پیچ و تاب خورده در خیابان برگشتم چراکه فکر میکردم قسمتی از اندام او را دیدهام یا صدایش را شنیدهام یا موهایش را از پشت… تصور میکردم دیگر به او فکر نمیکنم اما کافی بود لحظهای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
یادم میآید زمانی، هر روز از مقابل تابلوی شهری میگذشتم که میدانستم او در آن زندگی میکند. همینطور میزان مسافت تا شهر او را از بر بودم. هر صبح، هنگام رفتن به دفتر کارم و هر شب هنگام برگشتن، نگاهی به این تابلو میانداختم، همین. هرگز مسیر تابلو را پیش نگرفتم. به آن فکر کردم اما این فکر که چراغ چشمکزن ماشین را بزنم و مسیر را کج کنم، برایم مثل این بود که به زندگیام پشتپا بزنم. بعد، کارم را عوض کردم. دیگر تابلویی نبود. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
البته گاهی پیش میآید که با همسرم یا با دوستانم لبخندزنان درباره گذشتهمان حرف میزنیم، از سالهای دانشجویی، فیلمها و کتابهایی که شخصیت ما را شکل داده بود و از عشقهای زمان جوانیمان، چهرههایی که از خاطر بردهایم و گاهگاه تصادفی به خاطرمان میآیند، از قیمت کافهها در آن دوران و از این نوع دلتنگیها. گویی این بخش از زندگیمان را روی قفسهای جا دادهایم و گهگاهی کمی از گردوغبارش را میزداییم. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
باید باور کرد سختی و مشقت در زندگی، روزی ثمر میدهد. گویی من در لحظه ی مناسب در جای مناسب بودم و تصمیمهای درستی گرفتم. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
هیچ برگشتی در کار نبود. حقیقت این بود که قلب من یکشنبه شبی روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود. نمیتوانستم تکهها را جمع و جور کنم. به اینور و آنور میخوردم. به هر سو پناه میبردم؛ هر سو که بود. سالهایی که پس از آن آمد و رفت، هیچ تاثیری به حالم نداشت. برخی روزها تعجب میکردم، به خود میگفتم: عجب… عجیب است… فکر میکنم دیروز اصلا به او فکر نکردم و به جای آنکه به خود تبریک بگویم، از خود میپرسیدم چطور ممکن بوده، چطور میتوانستم یک روز بی فکر کردن به او زندگی کنم. از همه بیشتر نامش عذابم میداد و دو یا سه تصویر مشخصی که از او در یاد داشتم، همیشه همان تصاویر. درست است؛ صبحها پاهایم را روی زمین میگذاشتم، غذا میخوردم، دوش میگرفتم، لباس میپوشیدم و کار میکردم. گاهی با دخترهایی برای آشنایی قرار میگذاشتم. گاهی، اما هیچ لطفی نداشت. احساساتم به صفر رسیده بود. تا اینکه انگار شانس به من رو کرد، زن دیگری با من آشنا شد. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
سالها باور داشتم او دیگر وجود ندارد، که جایی بسیار دور از من زندگی میکند، که دیگر هرگز به زیبایی آن روزها نیست، که متعلق به دنیای گذشته است. دنیای روزگار جوانی من، آن هنگام که سرشار از احساسات پرسوزوگداز بودم، زمانی که باور داشتم عشق جاودانه است و هیچ چیز والاتر از عشقی که به او دارم، نیست. از این دست حماقتها. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
هنگام شام، همه سرحال هستند. هیچکس آنقدر ننوشیده که تلوتلو بخورد. یک آدم مست کافی است تا مهمانی به گند کشیده شود. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
این روزها خیلی چیزها را میتوانی با پول بخری اما اشرافیت را نه. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
به زودی بیستساله میشود؛ سن امیدوارکنندهای که آدمی هنوز باور دارد همه چیز امکانپذیر است. سن احتمالات و توهمات بسیار و نیز سن ضربهدیدنها و شکستنها. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
مردم، هیچ ذهنیتی از زندگی کسانی که روزگارشان در جادهها سپری میشود، ندارند. گویی در جادهها دو دنیا برپاست؛ آنهایی که برای تفریح آمدهاند و رانندههای کامیون. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
میترسد؛ چون پیشاپیش میداند که مرا از دست داده است. زنها این چیزها را خوب احساس میکنند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
یکی از درسهایی که در مدرسه یاد گرفتم، فرضیه ی یکی از فیلسوفان بزرگ عهد عتیق است که میگفت: جایی که در آن هستیم اهمیتی ندارد، مهم این است در چه حالت روحی قرار داریم. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
دلم مانند یک زنبیل بزرگ، خالی است. زنبیل، بیاندازه جادار است؛ میتوان بازاری درونش جا داد. با این همه، درونش خالی خالی است. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
میدانم زنها همیشه میل پنهانی دارند؛ میل به خوشگل شدن. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
مسئله، همکاران من هستند. همکارها همیشه مسئله اند. چندان اهمیتی ندارد. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
خوب میدانند که در نهایت، او حرف آخر را میزند. پس جروبحث چه سودی دارد؟ دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
فکر میکنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت. به هر حال بهترین راه بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
به آدمهایی که زندگی احساسی برایشان در درجه ی دوم قرار دارد، به گونهای رشک میبرم. آنان شاهان این دنیایند؛ شاهانی رویینتن. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
شهرت و ثروت مرا اغوا نمیکند. آدمی هر چه کمتر داشته باشد، کمتر از دست میدهد. ثروت و شهرت، دامی برای کودنهاست. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
زندگی را آموختم؛ دسته گلهای کوچک برای همسران و دسته گلهای بزرگ برای معشوقهها. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
در تمام این مدت، هرگاه به او فکر میکردم دچار احساس نگفتنی میشوم- احساسی برتر؛ فکر میکنم نخستین بار است چنین چیزی برایم پیش میآید، نمیدانم این احساس را چه بنامم
از داستان تیک تاک دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
فقط دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد… به هر حال چندان پیچیده نیست.
از داستان مرخصی دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
یکی از درسهایی که در مدرسه یاد گرفتم، فرضیهی یکی از فیلسوفان عهد عتیق است که میگفت: «جایی که در آن هستیم، اهمیتی ندارد؛ مهم این است که در چه حالت روحی قرار داریم.»
از داستان مرخصی دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
در همه آن روزهای تهی خود را فریب میدادم. از خواب بر میخواستم و آن قدر کار میکردم تا از حال میرفتم.
مث همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او بر میگردد. به راستی فکر میکردم بر میگردد.
هیچ برگشتی در کار نبود، حقیقت این بود که قلب من یکشنبه شبی روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود. نمیتوانستم تکهها را جمع و جور کنم، به این ور و آن ور میخوردم، به هر سو پناه میبردم، هر سو که بود. سال هایی که پس از آن آمد و رفت هیچ تاثیری به حالم نداشت. برخی روزها تعجب میکردم، به خودم میگفتم: عجب… عجیب است… فکر میکنم دیروز اصلا به او فکر نکردم… و به جای آن که به خود تبریک بگویم از خودم میپرسیدم چه طور ممکن بوده، چه طور میتوانستم یک روز بی فکر کردن به او زندگی کنم. از همه بیشتر نامش عذابم میداد و دو یا سه تصویر مشخصی که از او در یاد داشتم. همیشه همان تصاویر. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
گریه میکند چون سر انجام به پی یر تلفن کرد. . شمار تلفن او را میدانست و دوست داشت ده عددی را که پی یر را از او جدا میکرد بگیرد. بارها سعی کرد به او تلفن بزند… صدایش را بشنود و با عجله قطع کند. حتی یکبار یک روز تمام او را دنبال کرد میخواست بداند کجا زندگی میکند ،اتومبیلش چیست،کجا کار میکند ،چطور لباس میپوشد،آیا اندوهگین به نظر میرسد؟ دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
وقتی به ایستگاه شرقی میرسم، در نهان آرزو دارم کاش کسی به انتظارم آمده باشد. احمقانه است. مادرم در این ساعت هنوز سر کار است و مارک از آن آدمها نیست که برای حمل کردن چمدان من به حومه شهر بیاید، همیشه این امید بی رمق را داشته ام.
این بار هم دست برنداشتم، پیش از پیاده شدن از پلههای واگن و سوار شدن به مترو، نگاه دورانی دیگری به اطراف انداختم ببینم شاید کسی باشد… گویی در هر پله چمدان سنگینتر میشود.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد… به هر حال چندان پیچیده نیست. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا