رمان ایرانی

حوریه

همه اهالی روستا جمال را مردی عارف و با ایمان می‌دانند. اما هیچ‌کس از گذشته او خبر ندارد. نمی‌دانند که او 15 سال است که توبه کرده و آدم دیگری شده است. جمال سال‌هاست که در جستجوی عشق گمشده دوران جوانی‌اش است، ولی زمانی او را پیدا می‌کند که ... .

افراز
9789642430468
۱۳۸۸
۲۶۴ صفحه
۴۲۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرتضی فخری
کفتار
کفتار ... حلاج، دستش را از دستک ستاند؛ و اهی سرد به سینه انداخت؛ و بی‌آن که مرا بنگرد، گفت: ـ مگر پای در مسیر حسین گذاشتن به همین سادگی است، گفتارجان؟!.... بی‌آن که فرصت بدهد، پاسخی بدهم، آسمان پر از ستاره را نگریست؛ و افزود: حسینی که وارث آدم است، آدم می‌خواهد، نه کفتار!... می‌فهمی؟... نه، کفتار!... با شنیدن کفتار، پیشتم ...
مهبوط
مهبوط دخترم فریده می‌گوید: چرا اینقدر می‌نویسی، بابا؟ می‌گویم: تو چرا اینقدر نفس می‌کشی؟ می گوید: اگر نفس نکشم، می‌میرم! می‌گویم: من هم اگر ننویسم...
دشت سوخته
دشت سوخته
گیلو
گیلو «بازجوها... بازجوها آمدند ابرام... بازجوها!...» ابراهیم می لرزید. رها بر کف چرک‌پوش سلول می‌لرزید. سرش به این سو و آن سو می‌افتاد. از درد به خود می‌پیچید. مرگ را آرزو می‌کرد. اما نصیبش، طنین گام‌های بازجوها بود، و خشکی گشوده شدن قفل و بست‌ در سلول، و فریاد خشک خشک‌ترین بازجو... آقای کمالی!... «حال وقتشه، ننه سگ!... باید حرف بزنی...». ... چه لحظه‌های ...
مشاهده تمام رمان های مرتضی فخری
مجموعه‌ها