رمان ایرانی

حوریه

همه اهالی روستا جمال را مردی عارف و با ایمان می‌دانند. اما هیچ‌کس از گذشته او خبر ندارد. نمی‌دانند که او 15 سال است که توبه کرده و آدم دیگری شده است. جمال سال‌هاست که در جستجوی عشق گمشده دوران جوانی‌اش است، ولی زمانی او را پیدا می‌کند که ... .

افراز
9789642430468
۱۳۸۸
۲۶۴ صفحه
۴۲۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرتضی فخری
30 گاو (به همراه 8 رمان دیگر)
30 گاو (به همراه 8 رمان دیگر) خدایا. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ به سربلندی‌ات، سربلندم کن. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ آن گونه ماغ به گلویم بینداز، که گویی دارم، با تو حرف می‌زنم. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ و آن گونه به لرزه‌ام در بیاور، که گویی داری با من حرف می‌زنی. مممممممماااااااااغ‌‎غ‌غ‌‎غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌‌غ‌‌‎!‌ طوری رعشه به تار و پودم بینداز، که گویی می‌بینمت. و آن گونه آرامم ساز،‌ که انگار از تماشایم سیر نمی‌شوی. ...
دشت سوخته
دشت سوخته
گورکن
گورکن ـ ایستاده‌ای عکس ننه مرا بگیری، هاشم؟ بیا کمک کن. باید حفاظ‌های پنجره را کج کنیم... من، این یکی... تو، هم آن یکی... بگیر... با هم زور می‌زنیم... یک... دو... سه... حالا... زززززووووررررر بزززززنننننننننننن!!!...
کفتار
کفتار ... حلاج، دستش را از دستک ستاند؛ و اهی سرد به سینه انداخت؛ و بی‌آن که مرا بنگرد، گفت: ـ مگر پای در مسیر حسین گذاشتن به همین سادگی است، گفتارجان؟!.... بی‌آن که فرصت بدهد، پاسخی بدهم، آسمان پر از ستاره را نگریست؛ و افزود: حسینی که وارث آدم است، آدم می‌خواهد، نه کفتار!... می‌فهمی؟... نه، کفتار!... با شنیدن کفتار، پیشتم ...
لیلیا
لیلیا ... آن هنگام که افسانه پایان می‌یابد، ننه‌ام به اندازه تمام این کهنه سرزمین، آه کشیدن را آه می‌کشد... ـ آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه!!!... ... پس کی می‌آید آن اسب سپید، با آن سوار سپیدپوش بخت‌بلندی که بخت دوشیزگان به حسرت دچار این آب و خاک را به وجدی باستانی دچار می‌کند؟... بهتر است صبر کنی لیلیا... و شما که صبر کردن، انار انار ...
مشاهده تمام رمان های مرتضی فخری
مجموعه‌ها