۱۸ رمان
نسرین قديرى متولد چهارم خرداد ماه سال 1331 در شهر تهران و فارغالتحصيل مهندسى كشاورزى از دانشگاه شيراز است. وى پس از اينكه فرزندانش به حدى رسيدند كه ديگر به او وابسته نبودند و هر كدام روى پاى خود ايستادند، براى رفع تنهايى و ارضاى اين حس درونى، دست به قلم برد. او درباره شروع به كارش مىگويد: «خواهرم پس از خواندن رمان خانم حاج سيد جوادى با توجه به زمينهاى كه من در نوشتن انشا داشتم و داشتن قدرت ...
رز سیاه
چشمهایش را گشود. باروش نمیشد هنوز میتواند نفس بکشد و زنده است. به محض گشودن چشمهایش، چهره مضطرب و ترسان مادرش توجه او را جلب کرد. مادر، تو که مرا دوست داشتی، چرا؟ چرا؟ کلمات در ذهنش نقش بستند ولی توان بیان آنها را نداشت. اما نگاه ملامتبار دخترک، اشک ندامت و شرمساری را از چشمان مادرش جاری ساخت. دستی ...
مردان غریب من
اوخر شهریور بود و نشانهةای پاییز روی درختان خودنمایی میکرد. نسیم آرامی میوزید که خون به دل نیاز میکرد. برای او نسیم پاییزی همیشه بوی دوری و تنهایی میداد. هر چه سعی میکرد در دقایق آخر چهرهای شاد و متبسم داشته باشد، موفق نمیشد. امید دست او را گرفته بود و گویی قصد رها کردن آن را نداشت.
رهایم کن
همانطور که مینواخت و چشمهایش را روی هم گذاشته بود، به آرامی آنها را از هم باز کرد و به صورت دختر جوان دوخت. مشاهده کرد که او هم با اشتیاق و محبت او را نگاه میکند و تحت تاثیر آهنگ، چشمهایش اشکآلود شده است. بعد از دو سال جرئت کرد و چشم در چشم دخترک دوخت و عاشقانه نگاهش ...
اشرافزاده
ناگهان خودش را دید که در جامهای سیاه و زنانه ایستاده و به او نگاه میکند. خودش را دید که شمشیر از رو بسته و رو در روی او ایستاده و آماده مبارزه و کینهتوزی است. خودش را دید با امتیازاتی متفاوت و برتر، تازهنفستر و جنگجوتر و چه بسا... بیپرواتر و جسورتر!
تقدیر بود
وقتی به خودم آمدم و به بیگناهیاش پی بردم، خیلی دیر شده بود و تمام محبت و بندهای محبت و عشقی که بین ما بود پاره شده بود.زمانی که به خودم آمدم و به سویش بازگشتم آنقدر دلسرد و غمزده بود که آغوشش را به رویم باز نکرد و جز لبخندی محزون و نگاهی ملامتبار، چیز دیگری از او دریافت ...