رمان ایرانی

شب نیلوفری

صدای نفس‌های او در گوشش پیچید و ریه‌هایش پر شد از عطر ناب باران و تن باران خورده خاک، لحظه‌های زیبا، لحظه‌های مهتابی اما زیر باران، لحظه‌های پر از قطرات پاک باران همه را طی کرد، نه... طی نکرد، همه را بلعید همه را نوشید و دوباره داخل کوچه خلوت و بارانی ایستاد. گوش کن... خوب گوش کن، حالا وقت شنیدن شرط منه. چرا شرط را فراموش کرده بود نمی‌دانست گرمی دست‌های باران، حجم تن خیسش روی سینه او، چشمان بارانی و نگاه بی‌قرارش... همه و همه شرط را از یادش برده بود. تو قول دادی یادت هست، تو قول دادی... و او قول داده بود، خوب به یاد داشت بابت هر شرطی که نمی‌دانست چیست و او باید می‌پذیرفت قول داده بود...

یسنا
9789647929080
۱۳۸۹
۳۴۴ صفحه
۱۴۵۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رویا خسرونجدی
این قصه را هرگز نخوان
این قصه را هرگز نخوان لعنت به من! در بدترین زمان بغضم ترکید. حالا صدای گریه‌هامون با هم یکی شده بود. کنار من بودی ولی شونه‌هات از شدت گریه تکون می‌خورد. آخ ترمه! کاش می‌دونستی که حسرت چنین لحظه‌ای چه‌طور روزها و شبهامو پر کرده بود ولی حالا که تو رو با تمام وجود حس می‌کردم از خودم و زندگیم بیزار بودم! قصه‌ی من و تو، افسانه ...
حریم عشق
حریم عشق نمی دانم وقتی او یک بار دیگر به حال طبیعی بازگردد و ببیند من آن قصه پرغصه‌ای را که او به تحریر رسانده بود به انجام رسانده‌ام از من دلگیر می‌شود یا نه؟ ولی به هر حال قصد دارم آنچه را که به عزیزترین فرد خانواده‌ام گذشت بنویسم، تا پایان این حکایت پر فراز و نشیب عیان گردد. نمی‌دانم از کج ...
الهه شرقی
الهه شرقی چشمانش با برق ستارگان آسمان پرستاره آن شب، پیوند خورده بود و نگاهش لحظه‌ای از آن جدا نمی‌شد. در وجودش غوغایی برپا بود، غوغایی که ظاهر رنگ پریده و مضطربش حتی یک هزارم آن هم نبود. سعی کرد بر افکار آشفته‌اش مسلط شود، نفس عمیقی کشید و دست‌هایش را در هم قالب کرد اما باز همان احساس عجیب دلهره چون ...
سپیده عشق
سپیده عشق .....گر چه نمی‌دانست چرا می‌رود و چه باید بکند. ولی حسی در درون، او را به رفتن تشویق می‌کرد و هیجانی ناشناخته وجودش را در خود می‌گرفت. گویا با معشوق خود وعده دیدار داشت. در طی راه تا گورستان این حالت عجیب با شوق بیشتری ادامه یافت و زمانی که در انتظار آمدن او نشسته بود احساس کرد لرزش دستانش ...
مشاهده تمام رمان های رویا خسرونجدی
مجموعه‌ها