نمی دانم وقتی او یک بار دیگر به حال طبیعی بازگردد و ببیند من آن قصه پرغصهای را که او به تحریر رسانده بود به انجام رساندهام از من دلگیر میشود یا نه؟ ولی به هر حال قصد دارم آنچه را که به عزیزترین فرد خانوادهام گذشت بنویسم، تا پایان این حکایت پر فراز و نشیب عیان گردد. نمیدانم از کج شروع کنم همه چیز ناگهانی آغاز شد و همچون آذرخشی وجود چون گل او را خاکستر نمود. با وجود آنکه نزدیک به هفت ماه از آن روزها میگذرد ولی آنچه اتفاق افتاده هنوز در مقابل چشمانم قرار دارد. چه کسی میدانست که این ماجرا این چنین پشت مرد خود ساختهای چون او را خم خواهد کرد.