" به حیاط، چمنها و پرچین سرسبز و شاداب دور حیاط نگاهی انداخت. دلش میخواست آنجا را با دل سیر تماشا کند. دلش میخواست به قضاوت زندگیاش بنشیند. به قضاوت عمری که در آن خانه و سالهایی که در آن کاروان گذرانده بود. از خودش میپرسید آیا یک نیمه روز برای یک زندگی کافی است؟ مگر در یک چشم به هم زدن میتوان همهی آنچه را که از سر گذرانده بود، مجسم کند و به یاد آورد؟ روزی کسی گفته بود: همهی زندگیام را میتوانم در نیم ساعت برایت تعریف کنم. آیا به راستی میشود یک زندگی را در نیم ساعت تعریف کرد؟ فقط در یک سریال تلویزیونی این کار ممکن است."