این کتاب، سرگذشت نسلی است که باورهایش گاه مانند صخرهای سخت و زمانی همچون دیواری سست در برابرش قد کشیدهاند. تلاش نسلی که میکوشید دیدگاه و عقیدههایش را به جایی برساند، اما...
چه کسی باور میکند (رستم)
زن و شوهری مهاجر در قطار رهسپار سفری دراز هستند. زن در انزوای خود خواسته، با گذر از ایستگاه شهرها و مراحل عمر، روابط خویش را با شوهر و دختر، با خانواده و دوستانش در خاطره مرور میکند و به بازشناسی تازهای از روح عاشق و صبور خود میرسد. بازاندیشی روانشناسانه آوارگی و نیاز به پیوندیابی با ریشهها، اسطوره عشق ...
روزی که 1000 بار عاشق شدم
موهایش خاکستری و بهم پیچیده مثل نمد بود. انگار هرگز شانهای بهشان نخورده بود. شلوار کهنه و رنگ و رو رفتهای همراه با بلوزی پشمی پوشیده بود که در اثر مرور زمان رنگهایش در هم شده و رنگ مشخصی نداشت. روی آن یک کت گل و گشاد سرمهای تنش بود. کفشهایش هم مثل کتش بزرگتر از پایش بودند. روی سنگی ...
آخرین رویا
تابلویی پر از خون و وحشت به دیوار آویزان است، به آن خیره شدهام. تئو میبیند و فورا از آن میگذرد، طوری که متوجه میشوم و دنبالاش میروم. میگوید: علاقهای به دیدن بدبختی و فاجعه روی دیوار و بوم نقاشی ندارم. حتما باید ترسیماش کنند تا ببینند و بفهمند؟
و دستاش را مشت میکند، عصبانیت و تلخی رنگ صدایش را عوض ...
کارت پستال
" به حیاط، چمنها و پرچین سرسبز و شاداب دور حیاط نگاهی انداخت.
دلش میخواست آنجا را با دل سیر تماشا کند. دلش میخواست به قضاوت زندگیاش بنشیند. به قضاوت عمری که در آن خانه و سالهایی که در آن کاروان گذرانده بود. از خودش میپرسید آیا یک نیمه روز برای یک زندگی کافی است؟
مگر در یک چشم به هم زدن ...