تابستان امسال جایی نرفتم. ولی دوستانم برایم کارت پستال میفرستادند. نزدیک بود که من بهترین شناگر عالم بشوم. اما، جونور چیزی نمانده بود که غرق شود. نامزد نروژی داییام نیکلاس به دیدن ما آمد . در جشن رقص محله، پدر بزرگم دندان مصنوعیاش را گم کرد. راستی، میدانی که با موتارد دوست شدم؟ اگر این کتاب را بخوانی، کمتر از گوش گنده برنزه میشوی ولی بهت قول میدهم که تعطیلات خوشی بگذرانی!