اثری با موضوعی گیرا که با پردازشی اثر گذار، ما را به درون رخدادی در زندگی آقای میم میبرد؛ رخدادی که سرتاپای زندگی او را در مینوردد تا از مردی پوسیده اما بهرمند از زندگی هر روزه، انسانی نیرومند و سرشار از زندگیای انسانی بسازد.
باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی
«باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی» بهار هشتاد و سه نوشته شد. نوشته سالها در محاق غیر مجاز بودن ماند و ماند تا با تمهیداتی، کمی از آن سمت و کمی از این سمت، توانستیم امسال مجوزش را بگیریم. برای این کتاب به چند جلسه در وزارت ارشاد، در دورههای مختلف چند وزیری که در طی این سالها آمدند و رفتند ...
زمانی که همصحبت فریدا بودم (بچهمحل نقاشها 5)
-
زمانی که هم سبیل دالی بودم (بچه محل نقاشها 6)
چه حالی پیدا میکنی اگر داییات یک فلش مموری به تو بدهد و بعد از باز کردن آن او را در فیلمی قدیمی کنار سالوادور دالی ببینی که در حال بازی با سبیلهای درازش رو به دوربین میگوید: «تنها تفاوت من با یک دیوانه این است که من دیوانه نیستم!»
دایی سامان که تازه از سفر اسپانیا برگشته برای بچهها ...