دلهرههای خیابان وحید
عجب فکر بکری دارد این ننه. با خوشحالی چرتی را میگیرم و کهنه چرک را به پایش گره میزنم. آنقدر محکم که صدای جیکش در میآید. ننه میگوید: «ئی جوری که پاش ورم میکنه.» و خودش بند را شلتر به پای چرتی میبندد و توی حیاط ولش میکند. تریشه باریکی از پارچه را هم میدهد به خودم: «اینه نگهاش دار ...
پسین شوم
دور زدن در خیابان یکطرفه
-
زمانی که همسنگر پیکاسو بودم (بچهمحل نقاشها 4)
آیا اصلا همچین چیزی امکان دارد؟ اینکه دایی آدم با نقاش معروفی مثل پیکاسو، همسنگر بوده باشد. اما «دایی سامان» در یادداشتهایش نوشته که چطور همراه پیکاسو در جنگ شرکت کرده! «مانی» و باقی بچههای فامیل باز هم رفتهاند سراغ روزنامههای قدیمی و یادداشتهای روزانه دایی سامان. در ادامه خاطرات دایی اینطور می خوانند: دایی سامان همراه «پیکاسو»، «همینگوی» و ...