رمان ایرانی

غروب دل

من هنوز نمی‌دانم که وابستگی آدم‌ها، و حتی دلبستگی‌هایشان به کدامین دلیل شکل می‌گیرد و ریشه می‌دواند. اگر در یک لحظه تمام مناسبات خونی یک نفر زیر سوال برود آیا از دوست داشتن‌های او کاسته می‌گردد؟ این یک دوراهی است و می‌خواهم خود را متقاعد سازم که در احساس من هیچ تغییری رخ نمی‌دهد حتی اگر بدانم که تو دیگر آن نسبت دیروز را با من نداری. آه، که چه سخت است نگه داشتن دنیایی که به یکباره می‌خواهد در ذهن تو فرو ریزد: مثل یک غروب دل‌گیر پاییز مثل غروب دل.

شادان
9789642919598
۱۳۹۰
۵۷۲ صفحه
۱۴۱۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های منیر مهریزی‌مقدم
ساحل آرامش
ساحل آرامش روی اولین صندلی نشست و به فرش خیره شد. حال زاری داشت. برادری که از هرزگی خواهرش شنیده. یعنی یک فاجعه اسف‌بار. ناگهان فریادی بلند کشید. یاعلی. و با دو دست سرش را گرفت. دوباره صدای گریه بلند مامان برخواست و بهنوش با گریه از آشپزخانه بیرون آمد و با لیوان آب به بهزاد نزدیک شد. ـ بهزاد جان. خودت را ...
پارسا
پارسا کم‌کم نوای آهنگ، محیط را گرم کرد. اغلب پدر و مادرها نشستند و جوان‌ها کم‌کم جفت رقص‌شان را پیدا کرده و رقص شروع شد. شهره که از اول شب خودش را به پارسا چسبانده بود، دست او را گرفت و جزو اولین زوج رقصنده بودند. پارسا ظاهرا با شهره بود ولی همه‌ی حواسش با نگرانی به سمت رویا بود، از ...
بازیگر
بازیگر تصور می‌کنی فقط شیطنت دل بوده است در یک لحظه خیال می‌کنی عشق به سراغت آمده و چاره‌ای نداشته‌ای شاید هم چنین بوده باشد اما ما آدم‌ها فقط تا امروز و اکنون را نگاه می‌کنیم و نمی‌دانیم که لرزش دل تا سال‌های سال و حتی بر زندگی و آینده فرزندان سایه‌ای می‌افکند همیشگی و دامنه‌دار! شاید اکنون که من هیچ ...
بی‌وفا
بی‌وفا شبیه نسیمی، نه! بادی که از راه می‌رسد، و کنار می‌زند خاکستری را، که پنهان کرده آتش را، از راه رسید... وقتی که زمانش نبود! پایان هر چیز، همیشه خوب تمام نمی‌شود، اما این‌بار شده بود... خیلی هم خوب شده بود. شبه برهم زدن بازی کودکان است، او، با آمدنش جرزنی کرد و درهم ریخت، هرآنچه با نبودنش شکل گرفته ...
مشاهده تمام رمان های منیر مهریزی‌مقدم
مجموعه‌ها