رمان ایرانی

دشت‌های سوزان

خبر خواستگاری بدران از وریده وقتی به فیلیه رسید که مزعل کیفور نامه ناصرالدین شاه بود و این اقدام ویلسون را که شیخ محمد را در دربار تهران به گروگان شیخ الشیوخی او نگه داشته بودند، تحسین می‌کرد. مطرود داشت با تمام احترام نامه را قرائت می‌کرد و ترکان‌ خاتون با تبختر گوش می‌کرد و دست به گل و گوش پلنگ می‌کشید و به خزعل لبخند می‌زد.

9789643376437
۱۳۹۰
۳۶۴ صفحه
۴۶۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های صادق کرمیار
نامیرا
نامیرا مسلم شروع به سخن کرد. گفت: «سپاس و ستایش تنها خدایی را سزد که بندگانش را به نیکی‌ها و راستی‌ها فرمان می‌دهد و از بدی‌ها و کژی‌ها باز می‌دارد! آن‌چه اکنون از من می‌شنوید، سخن مولایم حسین است که از رنج شما در رنج است و از شادی شما شاد. به خدا سوگند! اگر همه بندگان خدا یکدیگر را به نیکی ...
غنیمت
غنیمت باید بغض‌ام را می‌خوردم تا بتوانم جوابش را بدهم. ـ گفته‌اند نگو؟ ـ نه... نمی‌دانم... یعنی... فکر می‌کنم دخترم است. ـ دخترت؟!... دریا؟ ـ آره... گردن‌بندش را می‌بینی؟ همان شمایلی‌ست که وقتی نوزاد بود، مادرم به قنداق‌اش سنجاق کرد. شاکری روی گردن‌بند نگه داشت. - مطمئنی؟ ـ فکر کردم شاید حرف‌هایی زده باشد که مطمئنم کند.
حریم
حریم شاید برخی از خوانندگان عزیز این کتاب تصور کنند، داستان یعنی دروغ، یعنی اغراق، یعنی یک کلاغ چهل کلاغ، اما باور بفرمایید، داستان آقای شمس به طرز کاملا غیرقابل باوری، مو به مو اتفاق افتاده. با این حال، اگر حرف مرا قبول ندارید، خودتان بخوانید و چنان‌چه یک کلمه دروغ در آن دیدید، دیگر نخوانید...
فریاد در خاکستر
فریاد در خاکستر هراس‌خورده و سرآسیمه بود، با چشمهایی جنون‌زده و نگاهی خیره (گرچه توصیف شکل و شمایل او آن‌قدر بی‌فایده است که حتی به فکر کردنش نمی‌ارزد، اما... به هرحال، او هم مثل همه دوتا گوش و دوتا چشم، یک دهان و یک بینی گنده - بینی زمخت و پخی که موهای داخل آن با موهای پشت لبش پیوندخورده - با بقیه ...
مشاهده تمام رمان های صادق کرمیار
مجموعه‌ها