باید بغضام را میخوردم تا بتوانم جوابش را بدهم. ـ گفتهاند نگو؟ ـ نه... نمیدانم... یعنی... فکر میکنم دخترم است. ـ دخترت؟!... دریا؟ ـ آره... گردنبندش را میبینی؟ همان شمایلیست که وقتی نوزاد بود، مادرم به قنداقاش سنجاق کرد. شاکری روی گردنبند نگه داشت. - مطمئنی؟ ـ فکر کردم شاید حرفهایی زده باشد که مطمئنم کند.