... جنزدگان، یا به لفظ صحیحتر «شیاطین» داستان ملتی است که موازین اجتماعی را نمیشناسد، و بدین ترتیب به جای این که خود را نجات دهد، نابود میسازد. شیاطین همیشه در جسم آن قربانی که در آن حلول کردهاند باقی نمیمانند. خدا بیدار است و روزی خواهد رسید که این انبوه درهم شوریده شیاطین در هم رانده شوند و در جسم خوکها حلول کنند، و خوکان دیوانهوار در دریاچه فرو افتند. در کالبد داستایفسکی، انسانی بزرگتر از آن آدم خودپرست ضعیفالنفس آتشی مزاج مغرور، که نویسندگان شرح حال او تصویر میکنند، وجود داشت: در وجود او مردی زندگی میکرد که میتوانست «آلیوشا» را بیافریند، آفریدهای که شاید در تمامی رمانهای جهان، جذابتر و شیرینتر و نجیبتر و مهربانتر از او نیامده باشد. در کالبد داستایوفسکی، انسانی زندگی میکرد که میتوانست «بابا زوسیما» را خلق کند، مردی که شبیه اولیاست.